هر آدمی توی زندگیش کسی رو لازم داره
که شعله کم نور و در حال خاموش شده ی
ذوق و احساسش رو
قبل از اون که کامل خاموش بشه
دوباره براش شعله ور کنه
و روشن نگه داره
هر آدمی توی زندگیش کسی رو لازم داره
که شعله کم نور و در حال خاموش شده ی
ذوق و احساسش رو
قبل از اون که کامل خاموش بشه
دوباره براش شعله ور کنه
و روشن نگه داره
آنان که پاره های روح خود را
برای التیام درد دیگران می بخشند
از همه به خـــــــــدا شبیه ترند...
سطحِ توقعتان را نسبت به آدمهاى اطرافتان،
بچسبانید کفِ زمین!
کنار بیایید با خودتان،
که آدمها همین اند؛
قرار نیست همیشه مطابقِ میلِ تو رفتار کنند
یک روز با تو می خندند و
فردایش به زمین خوردنِ تو!
بگردید و آنهایى را که کنارشان
خودِ واقعىِ تان هستید پیدا کنید!
آنهایى که مجبور نیستید کنارشان نقش بازى کنید
که مبادا فردا روزى برایتان حرف دربیاورند ...
لبخند بزنید
به تمامِ آنهایى که زندگیشان را گذاشته اند براى آزار دادنتان
باور کنید هیچ چیز به اندازه ى لبخندِ شما،
معادلاتشان را بهم نمی ریزد!
آسمان قلبش گرفته، روسری را باز کن
گیس بر صورت بچرخان و خسوف آغاز کن
ای که چشم مشکی تو چشمه ی شعر سپید
گونه ات را وقف این مرد غزل پرداز کن
لب به لب هایم بده با بوسه ی شیرین خود
در گلوی تلخ من فالوده ی شیراز کن
تار گیتارم دگر امشب برایم کوک نیست
تار موهای بلندت را برایم ساز کن
شکوه بسیار و عزیزم وقتِ بوسیدن کم است
امشبی در شکوه کردن های خود ایجاز کن
سوال اول:
شما به طرف خانه کسی که دوست دارید می روید.
دو راه برای رسیدن به آنجا وجود دارد:
یکی کوتاه و مستقیم است که شما را سریع به مقصد می رساند ولی خیلی ساده و خسته کننده ست.
اما راه دوم به طور قابل ملاحظه ای طولانی تر است ولی پر از مناظر زیبا و جالب است.
حال شما کدام راه را برای رسیدن به خانه محبوبتان انتخاب می کنید؟ راه کوتاه یا بلند؟
سوال دوم:
در راه دو بوته گل رز می بینید.
یکی پر از رزهای قرمز و دیگری پر از رزهای سفید.
شما تصمیم می گیرید ۲۰ شاخه از رزها را برای او بچینید.
چند تا را سفید و چند تا را قرمز انتخاب می کنید
(شما می توانید همه 20 شاخه را از یک رنگ یا از ترکیب دو رنگ انتخاب کنید)
سوال سوم:
بالاخره شما به خانه او می رسید.
یکی از افراد خانواده در را بر روی شما باز می کند.
شما می توانید از آنها بخواهید که دوستتان را صدا بزند.
یا اینکه خودتان او را خبر کنید.
حالا چکار می کنید؟
سوال چهارم:
شما وارد منزل شده به اتاق او می روید ولی کسی آنجا نیست.
پس تصمیم می گیرید رزها را همان جا بگذارید.
حال، ترجیح می دهید آنها را لب پنجره بگذارید یا روی تخت؟
سوال پنجم:
شب می شود شما و او هر کدام در اتاق های جداگانه ای می خوابید.
صبح زمانی که بیدار شدید به اتاق او می روید:
به نظر شما وقتی که آنجا می روید او خواب است یا بیدار؟
سوال آخر:
وقت برگشتن به خانه است
آیا راه کوتاه و ساده را انتخاب می کنید؟
یا ترجیح می دهید از راه طولانی و جالب تر برگردید؟
آدمهای دنیای هر کس دو دسته هستند:
آدمهای داشته و نداشته.
آدمهای داشته همان کسانی هستند که هر روز میبینیشان، چشم توی چشم شان میشوی ،کنارشان غذا میخوری، راه میروی و حتی میخندی؛ آدمهای داشته یعنی همان آدمهای روزمره!
اما
دسته دوم آدمهای نداشته هستند؛همانها که حسرت داشتنشان توی دلت مدام بالا و پایین می شود، اما نباید که داشته باشیشان!
چون اگر به تو تعلق داشته باشند، میشوند آدم روزمره!
اصلا قشنگی این آدمها به نداشتنشان است.
باید از دور نگاهشان کنی...
بعد بودنشان را قاب بگیری و بچسبانی بهترین جای دلت!
واقعیت این است که ما بیشتر از آدمهای داشته، با آدمهای نداشتهمان زندگی میکنیم.
همینها هستند که به زندگیمان عمق میبخشند.
همینها هستند که امید را در دلمان زنده میکنند و زنده نگه می دارند.
گریه و خندهمان را می فهمند و سکوتمان را ترجمه میکنند.
نداشتن این آدمها درد دارد، اما قشنگی زندگی به نداشتن همین آدمهاست...
به این است که از دور نگاهشان کنی و لبخند بزنی و بگویی:
آدم نداشته! اگر بدانی ...!!
کاش چون پاییز بودم ،کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند ... شعری آسمانی
در کنار قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه من ...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دل های خسته
پیش رویم
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم
یکی از الگوهای بسیار جالب و مورد توجه در تصویر کردن سطوح آگاهی در رفتار انسانی پنجرهٔ جو-هری است. این نام از ابتدای اسامی کوچک دو روانشناس - «جوزف لوفت» و «هری اینگهام» که مدل را طراحی کردهاند گرفته شده است. این مدل پیوند فرد با اشخاص دیگر را در چهار خانه نشان میدهد که این چهار خانه هریک خانهای از یک پنجرهٔ بزرگ است. اندازهٔ هر خانه نشان دهندهٔ آگاهی - بهوسیلهٔ خود فرد یا بهوسیلهٔ دیگران - از رفتار، احساسات و انگیزههای خود است .این خانهها موارد زیر را بیان میکنند:
مطابق مدل پنجره جو-هری هر قدر ناحیه عمومی افراد گسترده تر شود توان برقراری ارتباطی آنها بیشتر، انعطاف پذیری در سبک رهبری آنها گسترده تر و حالات من آنها وسیع تر میشود زیرا در این ناحیه طرفین شناخت دارند و امکان بروز تضاد ضعیف است. پس افراد برای افزایش توان ارتباطی خود باید ناحیه عمومی را گسترش دهند. راهکارهای گسترش ناحیه عمومی عبارت اند از:
1- افشا یا خودگشودگی افشا یا خودگشودگی یعنی این که فرد (در اینجا مدیر) پیرامون خودش اطلاعات منتشر کند. لازم به ذکر است که افشا باید به موقع و طرفینی باشد یعنی اگر در فرایند ارتباطات فقط یک طرف اقدام به خودگشودگی نماید و دیگری آن را انجام ندهد ارتباط برقرار نمیشود. افشا باعث پیشروی ناحیه عمومی در خصوصی میشود و ناحیه خصوصی را کوچک می کند.
2- بازخور بازخور باعث گسترش ناحیه عمومی در ناحیه کور می شود.
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع