آهنگِ فرهنگ

ازپنجره ی سه بعدی فرهنگ ایران باستان، نگاهی:نیک اندیشی،نیک گفتاری و نیک کرداری.

آهنگِ فرهنگ

ازپنجره ی سه بعدی فرهنگ ایران باستان، نگاهی:نیک اندیشی،نیک گفتاری و نیک کرداری.

بزرگترین سرمایه ی انسان،
نعمت نگاه کردن ، گوش سپردن و اندیشیدن است.
البته دیدنی که حجاب نداشته باشد ،
شنیدنی که با گذشته معنا نشود و
اندیشه ای که ایستا و یک سویه نباشد.

انسانی که بدین گونه ببیند و بشنود و بیاندیشد،
هنرمندی یگانه است.

******************************

در تولدت انتخاب می شوی
ودر زندگی باید انتخاب کنی؛
اگر انتخاب نکنی،دوباره برایت انتخاب می کنند!
نخستین بار که انتخابت کردند،تقدیر تو بود،
این بار اگر دیگران انتخاب کنند،تقصیر توست.

آن گاه که انتخاب حق را درک نکنی،
مجبوری انتخاب خلق را بپذیری.
خلقی که روزمرّگی و اجتماع زدگی را انتخاب کرده اند،
تو را نیز دچار این آفات خواهند کرد.

آدمی وقتی انسان شد،باید دست به انتخاب بزند،
چه در میان خلق و چه از میان اشیاء جهان.

****************************

خودم و همه دوستان کامنت گذار را به تامل در خصوص این چند پرسش دعوت می کنم:

هر یک از ما طبق چه معیاریا معیارهایی ادعا می کنیم که حرف مان و یا رفتارمان درست یا درست تر است؟
نظر درست از نظر غلط وهم چنین رفتار درست از رفتار نادرست ،چگونه تمییز داده می شود؟

در ثانی،این معیارها از کجا آمده اند؟
چگونه ساخته شده اند؟
آیا کسی یا کسانی این معیارها را ساخته اند؟

اگر بلی،آن وقت باید پرسید :
این اشخاص چه کسانی هستند و به چه منظور دست به چنین کاری زده اند؟؟

**********************************

[استفاده و بهره برداری از مطالب به شرط یادآوری منبع،آزاد است]

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

نظریه عشق 2(مثلث عشق)

يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۵ ق.ظ

دکتر ویکتورفرانکل،روانپزشک انسان گرا و پایه گذار مکتب معنا درمانی؛ عشق را براساس ماهیت درونی انسان به سه مرتبه تقسیم میکند:

1. عشق جنسی، 2. عشق روانی یا شهوی و 3. عشق روحانی.

 1- عشق جسمی(جنسی):

در این مرحله، عاشق در بیرونیترین لایه ی وجودی معشوق، یعنی لایه ی جسمانی و غریزی او، نفوذ میکند و فقط در بند جسم و غریزه است.

فرانکل میگوید: «ما نشان میدهیم که چگونه انسان بهعنوان عاشق، میتواند نسبت به ساختار چندلایهای وجود آدمی واکنشی متفاوت نشان دهد؛ زیرا در آدمی سه لایه ی جسمانی، روانی روحانی وجود دارد ، در این حالت هم سه نگرش احتمالی موجود است. ابتداییترین نگرش، معطوف به خارجیترین لایه (جسمانی) است. این لایه نگرش جنسی است. اتفاق میافتد که ظاهر جسمانی شخص دیگر (یار) از نظر جنسی تحریک کننده باشد و این تحریک کنندگی، سائق جنسی را در شخصی که از نظر جنسی مستعد است، به کار اندازد و مستقیماً بر موجودیت جسمانی او اثر گذارد در این صورت شخص در حالت هیجان جسمانی است».


2- عشق روانی (شهوی):

در این مرحله، عشقورزی عاشق از مرحلة جسمی عبور میکند و در روان معشوق نفوذ میکند. فرانکل در این مورد چنین میگوید:

«یک گام بالاتر از عشق جنسی، نگرههای شهوی نسبت به یار است. شخص مستعد عشق شهوانی به مفهوم ویژه کلمه «شهوی» ، فقط از نظر جنسی به هیجان نیامده است بل که اگر ما موجودیت جسمانی یار را بهعنوان بیرونیترین لایه ی او تصور کنیم، میتوان گفت که عشقورزی در این مرحله در لایه ی عمقیتر بعدی نفوذ میکند و وارد ساختار روانی یار میشود. این نوع عشق مشابه همان چیزی است که عامه مردم آن را «خاطرخواهی» مینامند و ما خاطرخواه ویژگیهای روانی یار شدهایم. در این مرحله از عشق، دیگر شخص در حالت هیجان جسمانی صِرف نیست بل که هیجان روانیاش تحریک شده است. تحریک با روان ویژه (نه یگانه) یار و بهتر بگوییم با صفتهای مَنِشی ویژه ی یار تحریک شده است. پس نگره ی شهوانی، نگره به خاطرخواهی، معطوف  به وجود روانی است اما این نوع عشق هم تا عمق وجود یار نفوذ نمیکند. نفوذ در عمق وجود یار با عشق روحانی است».


3- عشق روحانی:

در این مرحله از عشق، عشقورزی از لایههای جسمانی و روانی معشوق میگذرد و در روح او نفوذ میکند؛ بهگونهای که عاشق صفات معشوق را پیدا کرده خود را فراموش میکند.

فرانکل میگوید: «عشق روحانی، تنها شیوهای است که با آن میتوان به اعماق وجود انسانی دیگر دست یافت و هیچکس توان آن را ندارد که جز از راه عشق به جوهر وجودی انسانی دیگر راه یابد. عشق ورزیدن نشانه ارتباط یافتن با دیگری بهعنوان شخصی روحانی است. جنبه ی روحانی عشق است که ما را یاری میدهد تا صفات اصلی و ویژگیهای واقعی محبوب را ببینیم و حتی چیزی را که بالقوه در اوست و باید شکوفا گردد، درک کنیم». 

فرانکل معنویت را از ویژگیهای انسان میداند و معتقد است که وجدان و عشق از رهگذر معنویت مایه میگیرند.  به عبارت دیگر، او یکی از راههای معنا بخشیدن به زندگی را درک و دریافتن فرد دیگری از راه عشق میداند که موجب میشود انسان از خود فراتر رود  و به این طریق درد و رنج خود را فراموش کند؛ کاری که خودش در زندان تجربه میکند. او در سختترین شرایط و در گرمای شدید آفتاب، در حین کار کردن، زمانی که از خستگی مفرط کلافه شده است، از خود فراتر میرود. به زنش فکر میکند و خود را در خانه میبیند. به گونهای که تا غروب نه متوجه سختی کار میشود و نه درد و رنج و شدت گرما را بالای سر خود حس میکند.

 

برگرفته از:پزشک و روح

 

 

نظرات  (۱۲)

۱۲ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۱۲ اشخانی / اشکان ارشادی و یک دوست

سلام 

این نظریه عشق اگر شماره های دیگری دارد به من اطلاع بده. از لینکها استفاده کردم در مطلب عشق. 

پاسخ:
سلام.

بله،نظریه عشق ویل دورانت که هنوز فرصت نکردم در قالب یه پست منتشرش کنم.
۲۰ آذر ۹۸ ، ۲۲:۱۱ سمیرا شیری

جناب نیکان سلام علیکم


روزتون خوش :)

 

ببخشید که این متن انقدر طولانی شد🙈☺ 

ببینید اگه بخوایم این مساله رو به صورت مستند و علمی بررسی کنیم، باید از جنبه‌های مختلفی به اون پرداخته بشه و در ابتدای امر به چند تا سوال پاسخ داده بشه.
۱. مبنای پژوهش ما چه جیزی هست؟ آیا می‌خوایم این قضیه رو از دیدگاه الهی بررسی کنیم یا بشری؟ بعد از اون میخوایم از نگاه علم( علوم تجربی و روانشناسی ) بهش نگاه کنیم یا فلسفه یا علم کلام یا تفسیر یا عرفان ؟
۲. بعد از مشخص شدن چارچوب پژوهش، حالا باید به معنای واژگان از نظر لغوی و کاربردی در منابع مختلف پرداخت. اینکه روح از نظر لغوی به چه معناست و در اون حیطه‌ی مورد پژوهش چه کاربردی داره؟
۳. بعد به مطالعه‌ی چالش‌هایی که در اون زمینه‌ی خاص مطرحه پرداخته بشه و نظرات اندیشمندان اون حوزه رو بررسی کرد. مثلا اینکه برخی از فلاسفه روح رو مجرد میدونن به دلایلی خاصی و برخی دیگه به دلایلی دیگه اون رو مادی میدونن.آیا ما به تجرد روح و نفس اعتقاد داریم یا نه؟ روح موجودی مادی و تقسیم پذیر است؟ حادث است یا مجرد؟
آیا روح و جسم دو چیز کاملا متباین‌اند؟
یا بحث ثنویت که از زمان افلاطون بین روح و جسم مطرح شد و پس از اون ارسطو و سایرین در مقابل این ثنویت ایستادند و گفتند که روح و جسم دو چیز متمایز نیست. تا زمان ابن سینا و توسط خود او هم این بحث مطرح  بود. بعد فلاسفه‌ی دیگه اومدن و گفتن این دو نه دو چیز متمایزند و نه به صورت مطلق واحد‌ بلکه هر کدوم خواص خودشون رو دارن و در ارتباط با هم قرار می‌گیرند و با هم سنخیت دارند.
۴. پس از این نگاه همه جانبه در یک حوزه‌ی خاص تازه باید به سراغ حوزه‌های دیگه رفت تا بشه به نظری علمی و متقن و همه جانبه رسید.
شما خودتون این مراحل پژوهش رو بهتر از من میدونید. و یه نگاه سرسری هم به مجموعه آثار استاد مطهری انداختم دیدم به این زمینه خیلی همه جانبه و خوب پرداخته شده و از نظرات اندیشمندان غرب و اسلامی به وفور استفاده و تحلیل شده.
با توجه به همه‌ی این‌ها، و همون بحث تفاوت‌های بین جسم و روح و محدودیت‌های جسم در مقابل روح، من قرآن رو مبنا قرار دادم و آیات مربوط به روح و خلق رو مطالعه کردم. مشاهده‌ی آیاتی که به خلقت جسمانی انسان اشاره دارن خودش خیلی از مسائل رو روشن می‌کنه. حالا قبل از اینکه من چیزی بگم توجه شما رو به این بخش که برگرفته از تفسیر المیزان ذیل آیه‌ی ۸۵ سوره‌ی اسراء، هستش، جلب می‌کنم که برای خودم جالب بود و به نظرم یه جورایی علامه به این دعواها با همین بیانشون خاتمه دادند  ؛
{ و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربّی و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلا}



" کلمه‌ی روح به طوری که در لغت معرفی شده به معنای مبدأ حیات است که جاندار به وسیله‌ی آن قادر بر احساس و حرکت ارادی می‌شود. "
در قرآن به معنی وحی هم به کار رفته: کذلک اوحینا الیه روحا من امرنا" از این حیث که نفوس مرده به وسیله‌ی آن حیات و زندگی می‌یابند همچنان که روح معروف مایه حیات جسدهای مرده است".
اما جنس روح بر اساس آیات زیر " امر" است :
قل الروح من امر ربی
یلقی الروح من امره
ینزل الملائکه بالروح من امره
اوحینا الیک روحا من امرنا
تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر
کلمه‌ی مِن در همه‌ی اینها نشان می‌دهد که روح از جنس و سنخ "أمر" است.
آنگاه امر را بیان کرده و می‌فرماید: انما أمره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون ...
که در درجه‌ی اول می‌فهماند امر او عبارت است از کلمه‌ی " کن" که همان کلمه‌ی ایجادی است که عبارت از خود ایجاد است و ایجاد هم عبارت است از وجود هر چیز؛ لیکن نه از هر جهت بلکه وجود هر چیز از جهت استنادش به خدای تعالی و اینکه وجودش قائم به ذات است‌. از جمله دلیل‌هایی که می‌رساند وجود اشیاء از جهت استنادش به ذات پروردگار و با قطع نظر از اسباب وجودی دیگر کلام خدا هستند، این آیه است که می‌فرماید: و ما امرنا واحدة کلمح بالبصر ( قمر/۵۰)که امر خدای را بعد از آنکه یگانه معرفی نموده به لمح بصر تشبیه نموده است که منظور از آن نفی تدریجی بودن است و از آن فهمیده می شود که موجودات خارج با اینکه تدریجا و به وسیله‌ی اسباب مادی موجود گشته و منطبق بر زمان و مکان هستند معذلک جهتی دارند که آن جهت عاری از تدریج و خارج از حیطه‌ی زمان و مکان است و از این جهت امر خدا و قول و کلمه‌ی او شمرده شده است. اما از جهت اینکه در مسیر علل و اسباب قرار داشته و بر زمان و مکان منطبق می‌گردد، از این جهت امر خدا نیست بلکه خلق خداست همچنان که فرمود: الا له الخلق و الامر ( اعراف/ ۵۴)
پس امر عبارت است از وجود هر موجود از این نقطه نظر که تنها مستند به خدای تعالی است و خلق عبارت است از وجود موجود از جهت اینکه مستند به خدای تعالی است با وساطت اسباب و علل.
این معنا از کلام دیگر خدای سبحان به خوبی استفاده می‌شود که فرمود: ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون ( آل عمران/ ۵۹) زیرا در این آیه نخست خلقت آدم را ذکر نموده و ارتباط آن را با خاک که یکی از اسباب است بیان می‌کند سپس همان وجود را بدون ارتباطش به چیزی با تعبیر کن خاطر نشان می‌سازد.
و همینطور این آیات( ۱۲-۱۴مومنون)
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِینٍ ﴿١٢﴾
و یقیناً ما انسان را از [عصاره و] چکیده ای از گِل آفریدیم، (۱۲)

ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ ﴿١٣﴾
سپس آن را نطفه ای در قرارگاهی استوار [چون رحم مادر] قرار دادیم. (۱۳)

ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ ۚ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ﴿١٤﴾
آن گاه آن نطفه را علقه گرداندیم، پس آن علقه را به صورت پاره گوشتی درآوردیم، پس آن پاره گوشت را استخوان هایی ساختیم و بر استخوان ها گوشت پوشاندیم، سپس او را با آفرینشی دیگر پدید آوردیم؛ پس همیشه سودمند و بابرکت است خدا که نیکوترین آفرینندگان است. (۱۴)

در این آیات ایجاد خدای سبحان را که منسوب به خود اوست و سلسله علل، تخلل و واسطه نیستند، خلق دیگری نامیده.
از همه‌ی آنچه گفته شد این معنا به دست آمد که "امر" عبارت است از کلمه ایجاد آسمانی یعنی فعل مختص به ذات او، که اسباب و علل و واسطه و تخلل در آن راه ندارد و این امر به مقیاس زمان و مکان و هیچ خصیصه‌ی مادی دیگری انداره‌گیری نمی‌شود.
و در درجه‌ی دوم این معنا را خاطر نشان می‌سازد که امر او در هر چیز عبارت است از ملکوت آن چیز و فراموش نشود که ملکوت ابلغ از ملک است بنابراین برای هر موجودی ملکوت و امری است؛
او لم ینظرو فی ملکوت السماوات و الارض ( اعراف/ ۱۸۵)
تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر (قدر/ ۴)

* پس از آنچه گذشت این معنا روشن گردید که امر خدا عبارت از کلمه‌ی ایجاد او است و کلمه‌ی ایجاد او همان فعل مخصوص به او است بدون اینکه اسباب وجودی و مادی در آن دخالت داشته و با تاثیرات تدریجی خود در آن اثر بگذارند این همان وجود ما فوق نشأة مادی و ظرف زمان است و روح به حسب وجودش از همین باب است یعنی از سنخ امر و ملکوت است.
 

نتیجه‌گیری
+ بنابراین از این بخش میشه اینو برداشت کرد که جسم و روح هر دو از جانب خدای تعالی هستند، هر دو دارای ارزش‌اند، اگه با هم سنخیتی نداشته باشن اصلا روح هیچ همراهی نمیتونه با جسم داشته باشه. اما وقتی روح بدون واسطه مستقیما از حضرت حق به انسان افاضه شده به معنای اینه که از جنس خداست، جنس خدا محدودیتی و نقصی در او راه نداره، ازلی و ابدی هستش، بیشترین  سنخیت رو با ذات خدا داره و دیگه حجاب و واسطه‌ای این وسط مطرح نیست. بنابراین میتونه در مرتبه‌ی اول قرار بگیره اما جسم در مرتبه‌ی بعد قرار میگیره چون واسطه در ایجادش دخیل میشه.
بنابراین به نظر من اصالت با روحه، چون جسم فناپذیره و اگر اصالت با جسم بود مرگ و از بین رفتن اون، کاملا مساوی با نیستی انسان بود و بحث جاودانگی و زندگی پس از مرگ دیگه مطرح نمیشد. و بحث معاد جسمانی هم بلافاصله پس از مرگ اتفاق نمیفته و نظراتی که در این زمینه وجود داره نشون میده که نوع و کیفیت این معاد خیلی بحث وجود داره و به معنای برگردوندن همین جسم با تمام کیفیت‌ها و ویژگی‌هاش نیست.
یه نکته‌ی دیگه بحث ثبات شخصیت در طول زندگی در مقابل تغییر و تحولات جسم و بدن هستش که دیگه طولانیش نمی‌کنم.
و قول میدم این دیگه آخرش باشه :)
علاوه بر اینها توی این آیات لحن تهکمی زبان قرآن وقتی از خلقت جسمانی انسان میگه و با روحانیش مقایسه میکنه جالبه. البته هر کدوم از این آیات در جای خودش یه دنیا حرف دارن و قابل بررسی ان:

 

-خلق الانسان من نطفة فاذا هو خصیم مبین ( النحل/ ۴)

-او لم یر الانسان انّا خلقناه من نطفه فاذا هو خصیم مبین ( یس / ۷۷)

-اولا یذکر الانسان انّا خلقناه من قبل و لم یک شیئا ( ۶۷ مریم)

-فاستفتهم أ هم اشدّ خلقا ام من خلقنا انا خلقناهم من طین لازب ( ۱۱/ صافات)

-کلّا انّا خلقناهم مما یعلمون ( ۳۹/ معارج)

-و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه قال من یحیی العظام و هی رمیم( یس/ ۷۸)

-من ای شیء خلقه(۱۸) من نطفه خلقه فقدّره (۱۹/ عبس)

-قال ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثمّ هدی( ۵۰/ طه)

-خلق الانسان من صلصال کالفخّار ( الرحمن / ۱۴)

-الذی خلق فسوّی ( الاعلی / ۲)

-و من آیاته ان خلقکم من تراب ثم اذا امتم بشر تنتشرون ( ۲۰/ الروم)

-الله الذی خلقکم‌من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوة ثم جعل من بعد قوة ضعفا و شیبة یخلق ما یشاء و هو العلیم القدیر ( ٥٤/ الروم)

-و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حمإ مسنون ( ٢٦/ الحجر)

-انا خلقنا الانسان من نطفة أمشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا ( ٢/ الانسان)

-و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکة اسجدو لآدم فسجدوا الّا ابلیس لم یکن من الساجدین ( اعراف/ ۱۱)

 

 

 

پاسخ:
سلام و وقت بخیر.

خانم شیری قدردان پاسخ مطول و مدون شما که نشانگر " وقت گذاشتن" شما برای این موضوع است؛هستم.خیلی ممنونم بابت این توجه و این حساسیت.انشااله خیر ببینی.

یک- در مورد آن چهار پرسش اولیه،باید خدمت تون عرض کنم که زمینه پرداختن به آن روش هایی که شما اشاره کردید در محیط وب وجود ندارد.در ثانی انجام چنین پژوهش هایی مستلزم وقت کافی و بعضا فرصت گفتگوی چهره به چهره است که خب،هیچکدام از این عوامل مهیا نیست. لذا مقصود بنده یه بررسی کوتاه است،آن هم با مبنا قرار دادن "قرآن کریم" نه منبع یا منابع دیگر.
دو-ببینید من یه استدلال ساده دارم و شما را به خواندن آن دعوت می کنم:
(اگر ذهنم یاری کنه و به خطا نرفته باشم،) دو واژه "دنیا" و "آخرت" در قرآن کریم 120 بار تکرار شده و در بیشتر موارد با هم آمده اند و به لحاظ تقدم و تاخر هم، اول واژه " دنیا" قید شده و بعد واژه " آخرت". اما خداوند در جاهایی به صراحت تمام و بدون تعارف فرموده که اولویت و برتری با آخرت است!!!
در آیه 54 سوره مبارکه اعراف فرموده: الا له الخلق والامر تبارک الله رب العالمین،در این آیه ابتدا به " خلق" اشاره شده و سپس به "امر" و هر دو را نیز به اندازه کافی در سایر ایات معرفی نموده است ،اما هرگز نفرموده اصالت با امر است!! در حالی که مثل قضیه دنیا و آخرت می توانست به صراحت و بدون تاویل بفرماید که اصالت با امر است.
سه- بله،ممکن است سطح وجودی - توجه شود نه نوع و جنسِِ- خلق(جسم) با امر(روح) فرق داشته باشد،اما این تفاوت سطح ،دلالتی بر اصالت امر بر خلق ندارد.چنانچه آیه می فرماید:مبارک خدایی که پروردگار جهانیان است.یعنی صفت مبارک خدا شامل هم خلق و هم امر است.در حالی که خداوند در ادامه آیه بعد از الا له الخلق و الامر به جای تبارک الله رب العامین می توانست بگوید اصالت با امر است.
چهار-خانم شیری،به نظر شما آیا خداوند باری تعالی به جای شرح اوصاف و کیفیات عالم خلق و عالم امر نمی توانست در یک آیه کوچک(همچون آیات کوچکی که در چند نوبت فرموده آخرت بر دنیا اولویت و برتری دارد) بگوید که هر دو عالم خلق و امر را من آفریده ام؛ولی عالم امر بر عالم خلق اصالت دارد؟؟

******************
ببخشید که دیر جواب دادم...
باز ممنون از حوصله و مشارکت شما
۲۰ آذر ۹۸ ، ۱۴:۲۳ سمیرا شیری

سلام مجدد :)

 

سپاسگزارم

 

شما نمیشه یه تجدید نظری روی زمان استفاده از اینترنتتون انجام بدید لطفا البته اگه امکانش هست مثلا یک ساعت بعدازظهر باشید به جای قبل از ظهر یا شب؟ ( البته این فقط یک پبشنهاد بود برای اینکه بیشتر بتونیم از حضورتون استفاده کنیم :)  ) و اینکه من واقعا در مقابل دانش شما هیچ ادعایی ندارم و فقط یه ذره دانسته‌های خودمو دارم برای خودم مرور میکنم جسارت به شما بزرگوار نباشه. :)

راستش من این چیزایی که میگم در ارتباط با امتیاز و ارزش کلی انسان نیست. به عنوان یک موجود متشکل از اجزای مختلف. بحث کلیت انسان به نظرم جداست و کاملا در ارنباط با اون همه‌ی مواردی که شما بهش اشاره کردید اعم از آفرینش یک موجود به نام انسان، رفتار و عمل او و بقیه‌ی موارد، سر جای خودش هست و به قوت خودش باقیه. اصلا این بحث منافاتی با کل نگری انسان نداره. مگه یک کل نمیتونه متشکل از چند جزء باشه. مگه یه سیستم نمیتونه از ارگان‌ها و بخش‌های مختلف تشکیل شده باشه و هر کدوم از اون بخش‌ها سر جای خودشون مورد بررسی قرار بگیرن و ارزیابی بشن. در یک سیستم، عمل تک تک عوامل و اجزا برای عملکرد هر چه بهتر اون سیستم حیاتی و مهم هست و شاید کم‌کاری یا از کار افتادن کوچکترین جزء، کل اون سیستم رو زیر سوال ببره. اما قطعا در این بین و در میان اون اجزا، باز هم رتبه‌بندی‌هایی وجود داره. برخی از اجزا رو با هیچی نمیشه جایگزین کرد و هر گونه اخلالی که در عملکردش ایجاد بشه حیات سیستم رو با مشکل مواجه می‌کنه. برخی دیگه از اجزا وجود دارند که اگه دچار مشکل بشن میشه جایگزینی براش در نظر گرفت و در حرکت سیستم خللی ایجاد نشه و برخی دیگه از اجزا هم هستند که بودنشون برای عملکرد بهتر، مفیده و در عین حال نبودنشون حیات سیستم رو با مشکل اساسی مواجه نمیکنه. شاید این تشبیه برای موجودی مثل انسان خیلی دقیق و جالب نباشه اما میشه یه جورایی بهش توجه کرد. و اون اصالت و ارزش‌گذاری هم چیزی نیست که حالا من به شخصه بهش قائل باشم بلکه بالاخره ما یا یک سری مسائل رو مبنای تفکرات خودمون قرار میدیم یا نمیدیم. اگه وحی و قرآن مبنا قرار بگیره، خب براساس همون چنین مراتبی برای سیستم انسان در نظر گرفته شده و انسان رو در مرتبه‌ی بعدی به خاطر کنار هم قرار گرفتن این اجزا احسن التقویم میدونه و خالق تبارک الله به خودش میگه و با همین‌ها انسان به صورت کلی مورد ارزشیابی قرار میگیره. اما وقتی صحبت از وحدت مخلوق با خالق پیش میاد، صحبت از یگانگی انسان با عالم به صورت کلی، اینجاست که اون اصل و فرع روی کار میاد و مورد توحه قرار میگیره. اینجاست که وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت مطرح میشه. 

 

پاسخ:
بنده هم سلام دوباره دارم محضر شما.
بنده هم سپاسگزارم.
متاسفانه امکانش نیست؛وگرنه خودم مایل بودم.
بنده هم هیچ ادعایی در حوزه معارف اسلامی ندارم.فقط سعی می کنم دانسته ها و آموخته های خودم را به شکلی روان مطرح کنم.

- توضیحات تون در خصوص نظریه سیستم ها پذیرفتنی است. بنده هم پذیرفتم،اما سوالم این بود که شما بر اساس چه شاخص هایی اصالت را به روح می دهید؛در حالی که هم جسم و هم نفس نیز از جانب خدا هستند؛فقط روح نیست که از جانب خدا باشد.به بیانی هم عالم خلق و هم عالم نفس و هم عالم امر را،هر سه را، خدا آفریده است.
بر چه مبنایی اصالت را به روح می دهید،در حالی که جسم شناسنامه روح است. روح را بدون جسم کجا می شود تبلور و متراکم یافت؟
به عبارت دیگر،در خواست صریح بنده این است که شما دلایل تون را برای اصالت روح بیان بفرمایید.
به فرض اگر معراج پیامبر(وحدت جز با کل+ حل شدن قطره در اقیانوس بیکران) فقط روحانی بود و بدون حضور جسم و نفس اش و یا حضور انسان در معاد فقط روحانی بود بدون حضور جسم و نفس اش؛خب، آن وقت می گفتم شما دلایلی متقن دارید مبنی بر این که روح اصالت دارد.اما این گونه نیست؛انسان با کلیت اش حاضر می شود و پیامبر هم معراج جسمانی،نفسانی و روحانی را با هم داشت .
لذا، از شما می خواهم روی این مساله تمرکز نموده و  مستندات مربوط به اصالت روح را اشاره فرمایید.
ممنون از حضور فعال تون،بحث با شما لذت بخشه؛استفاده می کنم و یاد می گیرم...

اگر پاسخی مرقوم فرمودید،فردا به قید حیات پاسخ خواهم گفت.
در پناه حق باشید.
۲۰ آذر ۹۸ ، ۱۳:۱۵ سمیرا شیری

سلام جناب

 

روز و روزگار بخیر و نیکی :)

 

خیلی خوب تحلیل کردید 

سپاسگزارم 

لذت بردم و نظرتون کاملا متین و قابل احترامه برای من.

 

اما در کل نظر منم اینه که نگاه به روح به عنوان اصل، صرفا به معنای جهت‌گیری اخروی نیست هر چند یکی از ملزوماتش محسوب میشه. و اینکه همین جسم و نفس و روح دارای مراتب هستند و همشون رو نمیشه در یک مرتبه قرار داد. از نظر وجودی دارای تقدم و تاخر هستند، همین تقدم و تاخر بهشون اصالت میده. همین اصل و فرعی به طور طبیعی محدودیت‌هایی رو ایجاد می‌کنه، محدودیت نقص میاره و نقص دایره‌ی قابلیت‌ها و توانمندی‌هارو کوچیک می‌کنه. دایره که کوچیک بشه یکی در ذیل دیگری قرار می‌گیره و بحث کلیت و جزئیت پیش میاد. و همه‌ی اینها به معنی این نیست که اونی که در مرتبه‌ی پایین قرار می‌گیره فاقد ارزش و اهمیت هست. بلکه به تفاوت در ارزش‌هاشون مربوط میشه. قطعا جسم به عنوان همراه و همپای روح در این عالم دارای ارزش هست و نیازهاش باید برآورده بشه و بهش باید توجه بشه، اصلا همین که میگیم به خاطر همراهی با روح دارای ارزش هست یعنی خودش در مرتبه‌ی دوم قرار می‌گیره. اصلا همین که میگه در گل هم آب وجود داره اما آبِ موجود در گل با آب خالص اصلا قابل مقایسه نیست. اما در عین حال برای همین گل حق تعریف شده و کسی حق نداره حق‌النفس رو زیر پا بگذاره. و با همه‌ی اینها باید به جایگاهش در مقابل روح هم توجه بشه و محدودیت‌ها و نقص‌هاش در نظر گرفته بشه. در این ابیات هم مولانا کاملا داره به نقش دنیایی جسم و نفس و روح تاکید میکنه که در همین عالم چه قابلیت‌هایی براشون در نظر گرفته شده، در آخرت که همه‌ی محدودیت‌ها کنار میره و دیگه جای بحث باقی نمیمونه. 

پاسخ:
سلام خانم شیری

خدا قوت از تدریس و کلاس داری

خواهش می کنم.نظر مساعد شماست.

1- منظورم از جهت گیری اخروی،پیوند معنوی انسان با خدا(لقاء الله) است.
2-خانم شیری تفاوت من و شما در این است که شما انسان را به عوامل سازنده( جسم و نفس و روح) اش تجزیه می نماییدو به عوامل تجزیه شده بر اساس میزان اصالتی که خودتون قائلید،رتبه و امتیاز می دهید.در حالی که بنده انسان را کل می بینم و برای کلیتش اصالت قائلم.انسان شاهکار خداست،چرا که انسان محصول آمیزش و امتزاج سه عالم خلق، نفس و امر است که فقط و فقط از دست خدا بر می آید و بس.طوری که خدا قبل از آفرینش انسان فرمود: لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم وپس از نهایی شدن آفرینش انسان،فرمود: فتبارک الله احسن الخالقین.
به نظر بنده،ارزش گذاری روی رفتار انسان (= محصول نهایی تعامل بین جسم و نفس و روح) است ؛آنجا که باری تعالی فرمود: تبارک الذی خلق الموت والحیوة لیبلوکم ایکم احسن عملا؛ نه برروی اجزاء سازنده او،به بیانی نه به تنهایی روی جسم و یا نفس و یا روح او چرا که رفتار محصول آمیزش هر سه آنهاست نه محصول یکی از آنها.
مثلا اگر قرآن می فرمود:به هنگامه معاد،حضور انسان فقط روحانی است(یعنی در آخرت ،فقط روح انسان حاضر می شود)؛آن وقت بحث شما را می پذیرفتم و می گفتم اصالت با روح است.اما همانطور که می دانید انسان با سه عامل تشکیل دهنده اش در معاد حضور خواهد یافت.

بازهم از شما به خاطر پاسخگویی و مشارت در بحث قدردانی می نمایم.
۱۹ آذر ۹۸ ، ۲۱:۴۴ سمیرا شیری

سلام آقای نیکان

داشتم مثنوی می‌خوندم( دفتر سوم) به این ابیات که رسیدم یاد این بحثمون افتادم :)

 

تو دلا منظور حق آنگه شوی

که چو جزوی سوی کل خود روی

حق همی‌گوید نظرمان در دلست

نیست بر صورت که آن آب و گلست

تو همی‌گویی مرا دل نیز هست

دل فراز عرش باشد نه به پست

در گل تیره یقین هم آب هست

لیک زان آبت نشاید آب‌دست

زانک گر آبست مغلوب گلست

پس دل خود را مگو کین هم دلست

آن دلی کز آسمانها برترست

آن دل ابدال یا پیغامبرست

پاک گشته آن ز گل صافی شده

در فزونی آمده وافی شده

ترک گل کرده سوی بحر آمده

رسته از زندان گل بحری شده

آب ما محبوس گل ماندست هین

بحر رحمت جذب کن ما را ز طین

بحر گوید من ترا در خود کشم

لیک می‌لافی که من آب خوشم

لاف تو محروم می‌دارد ترا

ترک آن پنداشت کن در من درآ

آب گل خواهد که در دریا رود

گل گرفته پای آب و می‌کشد

گر رهاند پای خود از دست گل

گل بماند خشک و او شد مستقل

آن کشیدن چیست از گل آب را

جذب تو نقل و شراب ناب را

همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و خواه جاه و خواه نان

هر یکی زینها ترا مستی کند

چون نیابی آن خمارت می‌زند

این خمار غم دلیل آن شدست

که بدان مفقود مستی‌ات بدست

جز به اندازهٔ ضرورت زین مگیر

تا نگردد غالب و بر تو امیر

سر کشیدی تو که من صاحب‌دلم

حاجت غیری ندارم واصلم

آنچنانک آب در گل سر کشد

که منم آب و چرا جویم مدد

دل تو این آلوده را پنداشتی

لاجرم دل ز اهل دل برداشتی

خود روا داری که آن دل باشد این

کو بود در عشق شیر و انگبین

لطف شیر و انگبین عکس دلست

هر خوشی را آن خوش از دل حاصلست

پس بود دل جوهر و عالم عرض

سایهٔ دل چون بود دل را غرض

آن دلی کو عاشق مالست و جاه

یا زبون این گل و آب سیاه

یا خیالاتی که در ظلمات او

می‌پرستدشان برای گفت و گو

دل نباشد غیر آن دریای نور

دل نظرگاه خدا وانگاه کور

نه دل اندر صد هزاران خاص و عام

در یکی باشد کدامست آن کدام

ریزهٔ دل را بهل دل را بجو

تا شود آن ریزه چون کوهی ازو

دل محیطست اندرین خطهٔ وجود

زر همی‌افشاند از احسان و جود

از سلام حق سلامیها نثار

می‌کند بر اهل عالم اختیار

هر که را دامن درستست و معد

آن نثار دل بر آنکس می‌رسد

دامن تو آن نیازست و حضور

هین منه در دامن آن سنگ فجور

تا ندرد دامنت زان سنگها

تا بدانی نقد را از رنگها

سنگ پر کردی تو دامن از جهان

هم ز سنگ سیم و زر چون کودکان

از خیال سیم و زر چون زر نبود

دامن صدقت درید و غم فزود

کی نماید کودکان را سنگ سنگ

تا نگیرد عقل دامنشان به چنگ

پیر عقل آمد نه آن موی سپید

مو نمی‌گنجد درین بخت و امید

پاسخ:
سلام و صبح بخیر.

خانمِ شیری بابت درج این ابیات روح افزا بی نهایت،بی غایت از شما سپاسگزارم.
خانم شیری بنده تحلیل و برداشتم را از این ابیات ارایه می دهم،شما اصلاحش نمایید:

:::جناب مولانا در این ابیات ، روابط متعامل و تأثیر و تأثر متقابل بین سه عالمِ جسم،نفس و روح-به خصوص بین دو عالم نفس و روح- را تبیین کرده. واحد تحلیلش در این ابیات، واژه ی "دل " است که در اینجا مقصود روح است. ایشان برای ممتاز کردن عالم روح ،جایگاه عالم نفس را به عمد فرو می کاهد تا راه برون رفت از مخمصه های دنیوی را نشان دهد،در حالی که در دفتر پنجم و ششم به قدر کفایت از شان عالم نفس سخن می گوید(حق همی گوید نظرمان در دلست/ نیست بر صورت که آن آب و گل است).ایشان در این تبیین به کارکرد عالم نفس به اندازه ی لازم اشاره و به کشمکش اش با عالم روح نیز پرداخته است(آن کشیدن چیست از گل آب را،جذب تو نقل و شراب ناب را/همچنین هر شهوتی اندر جهان،خواه مال و خواه جاه و خواه نان/هر یکی زینها ترا مستی کند،چون نیابی آن خمارت می‌زند/ این خمار غم دلیل آن شدست،که بدان مفقود مستی‌ات بدست/جز به اندازهٔ ضرورت زین مگیر،تا نگردد غالب و بر تو امیر).
اما در مجموع،تمام تلاشش این بوده که عالم روح را برجسته و به کارکرد رهایی بخشی اش گوشزد نماید (تو همی گویی مرا دل نیز هست، دل فراز عرش باشد نه به پست/آن دلی کز آسمانها برترست،آن دل ابدال یا پیغامبرست/پس بود دل جوهر و عالم عرض،سایه دل چون بود دل را غرض/دل محیطست اندرین خطهٔ وجود،زر همی‌ افشاند از احسان و جود)

- جمع بندی: این ابیات به نظر بنده یه پیام آسمانی دارد که می خواهد به انسان بگوید در تصمیم گیری هایش و صدور رفتارهایش جهت گیری اخروی داشته باشد؛چرا که سرنوشت طلایی اش منوط به این تصمیم گیری است: والاخرة خیر و ابقی + وللاخرة خیر لک من الاولی . و این مهم جز با اولویت دادن به روح،ممکن و میسور نیست.

نظر بنده: به نظر بنده برای تبیین و تشریح ابیات مولانا لازم است نگاه کل نگر داشت وگرنه به احتمال زیاد خواننده به معنای حقیقی نظرات مولانا دست نخواهد یافت.به نظر بنده نگاه مولانا این است که انسان در زندگی اش باید جهت گیری اخروی داشته باشد و با توجه به این جهت گیری ضمن حفظ حریم و جایگاه سه عالم جسم و نفس و روح؛ با رهبریت روح، تعادل را در مملکت وجودی خویش ایجاد نماید تا به سلامت بتواند به سر منزل مقصود نایل آید.

۱۹ آذر ۹۸ ، ۰۸:۰۷ سمیرا شیری

ممنونم

 

راستش من هم دلایل خودم رو دارم ولی خب به خاطر اینکه من سر کارم و یه کم سرم شلوغ شده و شما تا ظهر اینجا حضور دارید بحث کردن خیلی جور در نمیاد. دوست دارم سر فرصت در این باره صحبت کنیم. :)

پاسخ:
خیلی هم عالی، مشتاق شنیدن نظرات شما هستم.

باشه، انشااله فرصتی پیش بیاد تا در این خصوص گفتگو نماییم:)
۱۹ آذر ۹۸ ، ۰۷:۱۸ سمیرا شیری

سلام 

صبحتون بخیر

ممنون از پاسختون

به نظرم تفاوت نگاه‌های آدما خیلی جذابه :)

و من از بحث‌ کردن با آدم‌های اهل منطقی مثل شما لذت می‌برم :)

پاسخ:
سلام.

صبح سرد آخرین روزهای پاییزی تون به نفس هاتون؛گرم و مسرت بخش باد.

خواهش می کنم؛ کاری نکردم، دریافت ها و اندوخته هایم را انعکاس دادم.

بله،دقیقا،حتی این تفاوت نگاه آدم ها برای آفریننده ی خود این آدم ها نیز جالب و جذابه:::)))

این بزرگواری شماست که چنین نظری را ابراز می دارید،در حالی که من در این حد و اندازه نیستم.

+ خب؛ پاسخ براتون قابل پذیرش بود؟؟


۱۸ آذر ۹۸ ، ۱۳:۱۴ سمیرا شیری

سلام آقای نیکان

روزتون بخیر

این صحبت شما رو قبول دارم. ولی خب ببینید اگه بخوایم اینجوری بگیم خب من الان این سوال رو از شما می‌پرسم که اصالت با روح هست یا جسم؟ یعنی اگه همین تقدم و تاخّری که شما در نظر گرفتید رو بخوایم در نظر بگیریم، باید بگیم اول جسم بود یا روح؟ 

همین‌که خدا میگه" کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن اُعرف فخلقتُ الخلق لکَی اُعرف»، من گنج پنهانی بودم و دوست داشتم که شناخته شوم، پس مخلوقات را آفریدم تا شناخته شوم. و اینم هست که همون روح خدا تنزل پیدا کرده یعنی در مراتب مختلف دارای حجاب‌هایی شده که در نهایت تونسته با حجاب آخر که همون حجاب جسم و تن هستش، سازگاری پیدا کنه. اینو از آیه‌ی نفخت فیه من روحی متوجه میشیم که همین مِن خودش نشون میده که روح ما عین حقیقت روح خدا نیست بلکه صورت تنزل یافته‌ی او هست، جلوه‌ی او هست که البته اگه حجاب‌ها کنار بره به همون حقیقت میرسه. و در بیان مولانا هم این حقیقت به کرات و به شیوه‌های مختلف بیان شده. درسته که این روح‌های ما در ازل همه یکی بود و اون هم حقیقت حضرت حق بود و برای اینکه تجلی پیدا کنه تنزل پیدا کرد و در قالب جسم دمیده شد، و به قول شما بدون این جسم اصلا قابلیت سازگاری با این عالم رو پیدا نمی‌کرد، اما این به معنای نقص روح یا کمبود روح نیست، بلکه به معنای نقص جسمه که اون باید پایین میومد تا با این بتونه سازگار بشه. و در واقع این سخنان به معنای نفی نقش جسم یا اثرات اون نیستش بلکه به معنای اینه که اصالت با جسم نیست و همین جسم حیات و جنبش خودش رو از روح می‌گیره نه روح از جسم. در غیر اینصورت با حیوان یا موجودات دیگه هیچ تفاوتی پیدا نمی‌کرد. همینه که انسان رو به مجموع نقیضین تبدیل کرده که بتونه یک موجود خارق العاده بشه؛ از ملائک بالاتر بره. درواقع به روح آدمی یک جور بند زده شده که همون جسمه تا بتونه با ماهیت این عالم سازگاری پیدا کنه و همین آدمی که با وجود چنین بندی، قابلیت این رو داره که روحش رو در طول حیاتش به پرواز دربیاره میشه مسجود ملائک و خلیفة الله. و روح با اینکه در زنجیره اما باز هم در حد خودش قابلیت‌های زیادی داره که اگه انسان اون رو به طور کامل در بند جسم حبس نکرده باشه، میتونه کارهای مخصوص به ذات خودش رو انجام بده و از این حجاب‌ها فراتر بره. اما اگه کسی روح خودش رو به طور کامل در بند کرده باشه، خب هیچ فعلیتی نمیتونه از روح انتظار داشته باشه. اما خب اینکه ما میبینیم در بیان بزرگان و عرفا یک مفهوم انتزاعی و روحانی چون عشق رو همیشه در کنار  تمثل‌‌های جسمانی و مادی به تصویر کشیده میشه، برای ادراک و فهم عقلی هستش. که کسی که به این مرتبه رسیده بتونه دریافت های خودش رو عینی سازی کنه وگرنه عالم مجردات که قابل وصف نیست. و این هم به این معنا نیست که حتما باید به عشق جسمانی رسید تا بشه عشق روحانی رو درک کرد. عشق جسمانی در بیان کسانی چون مولانا سایه است که حقیقتی ورای اون هست. صاحب سایه با سایه هیچ وقت قابل توصیف نیست‌. عشق جسمانی مجاز است و عشق روحانی حقیقت. عشق جسمانی پل است برای رسیدن به عشق روحانی اما به این معنی نیست که کسی که از روی این پل رد نشه به مقصد نمیرسه. ممکنه یکی پرواز کنه و از روی پل رد بشه. یکی انقدر حجاب‌ها رو کنار زده باشه که از اول با همون حقیقت پیوند برقرار کنه و بعد برای تمثل اون چیزی که درک کرده، به جنبه‌ی جسمانی‌اش متوسل بشه. خلاصه اینکه لزومی نداره حتما با جسم آمیخته شد تا به روح رسید، میشه جسم رو کنار زد و به روح رسید. 

 

عذرخواهی می‌کنم که به خاطر مشغله دیر جواب دادم و جوابم از انسجام کافی برخوردار نیست. 

پاسخ:
سلام خانم شیری،وقت شما هم بخیر.

خسته نباشید،خدا قوت.از این که پاسخ دادید،سپاسگزارم.

خواهش می کنم؛ اتفاقا پاسخ تون گویاست و حول یه محور با گزاره های زیر می چرخه: -اصالت با روح است - روح در بند جسم است - روح تنزل یافته است - عشق جسمانی مجاز است و عشق روحانی حقیقت - عشق روحانی را بدون کسب عشق زمینی می شود به دست آورد - با کنار زدن جسم می شود به روح رسید. این گزاره ها، فضای فکری شما را تشکیل می دهند.

اما پاسخ بنده به سوال شما و توضیحاتی که مبذول داشته اید:

اصالت نه با جسم است و نه با روح؛ اصالت با انسان است که به ترتیب ترکیبی است از جسم، نفس و روح. اولین گام برای تولید و ساختِ شاهکار خالق کائنات، پیش بینی جسم و تعین آن است. این بعد ریشه در "عالم خلق" دارد. یا به تعبیری جهان اعیان. هیچ انسانی بدون جسم و تعین آن، معنا و هویت نمی یابد. اصلا جسم نباشد، پیدایش موجودی به نام انسان بی معنی خواهد بود. لذا جسم در تکوین معنای انسان به اندازه روح اصالت و نقش دارد. فعلا از توصیف گام دوم خلقت این پدیده عجیب( فاذا سویتة) که به عالم نفس موسوم است ،عبور می کنم و به سومین گام، یعنی دمیده شدن "روح الهی"( من روحی= از روحم) می پردازم. همانطور که قرآن کریم فرموده، روح از جانب خدا و از "عالم امر" است. در واقع انسان محصول آمیزش و امتزاج عالم خلق،عالم نفس و عالم امر است و هر سه به یه اندازه در تکوین و پیدایش موجودی به نام انسان اصالت دارند و تفاوت این سه عامل(= جسم،نفس و روح) در "کارکرد" شان است نه در "میزان اصالت" شان. روح مودم است.مودمی که انسان( نه فقط بعد روحانی اش بلکه کلیت انسان) را به خدا پیوند می دهد.روح مرتب و پیوسته اسباب شارژ الهی انسان را فراهم می سازد .انسان با خدا پیوند قوم و خویشی دارد،هم به واسطه جسم،هم به واسطه نفس و هم به واسطه روح؛چون این هر سه آفریده خدایند. منتها همانطور که گفتم،کارکردشان فرق می کند،کارکرد روح برقراری پیوند نرم( موجی) با خداست و کارکرد جسم،حمل روح و سازگاری با عالم خلق. به انسان باید نگاه کل نگر داشت و کلیت او را در نظر گرفت،همانطور که پیامبر(ص) وقتی به معراج عروج کردند، معراج انسانی به نام محمد بود که جسم و نفس و روحش او را همراهی می کردند؛فقط روح شان عروج نیافته بود،هم چنان که در روز محشر، حضور همه آدم ها،انسانی(جسم+نفس+روح) است. خب،حالا عشق یه پدیده انسانی(جسمی،نفسی،روحی) است و تحقق کاملش منوط به تحقق هر سه آنها با حق رعایت تقدم وجودی است.

{ در صدد تدارک پاسخ بودم،جوابیه طول کشید؛اگر نقدی بر این پاسخ داشتید،مرقوم بفرمایید انشااله فردا پاسخ خواهم داد.ممنون}


۱۷ آذر ۹۸ ، ۱۴:۲۹ سمیرا شیری

ممنون از توضیحاتتون

عذرخواهی می‌کنم ولی اجازه بدید قبول نکنم. لزوما عشق جسمانی مقدمه‌ی عشق روحانی نمیتونه باشه. البته این شاید به تفاوت در عشق‌ورزی در زن و مرد و تفاوت نگاهشون برگرده. 

پاسخ:
سلام و صبح بخیر.

خواهش می کنم.

نیازی به عذرخواهی نیست و اختیار دارید که نظرتون را آزادنه ابراز فرمایید.

فقط به یه پرسش بنده پاسخ دهید و خواهش می کنم هم به پرسش و هم به پاسخی که خواهید داد،خوب فکر کنید(ممنون)

- مراحل آفرینش انسان در قرآن چگونه است؟

چرا خدای باری تعالی ابتدا کالبد جسمانی آدم را شکل می دهد و بعد از پردازش روح را در آن می دمد؟ آیا نمی توانست هویت و ماهیت انسان را بدون تعین جسم، روح بخشد؟؟ درست است که این جسم شکل یافته بدون روح هیچ جنبشی ندارد،اما یقین بدانید که روح نیز بدون داشتن جسم معین،به مهار در نخواهد آمد.

فلذا به نظر بنده،فرانکل به درستی نظریه عشق را بنا نهاده؛ ابتدا،عشق جسمانی(چون هم مقدم است و هم نمای انسان است و اسباب تمییز و تشخیص انسان ها از هم)؛ دوم،عشق روانی و سوم عشق روحانی. و اتفاقا نظر مولانا نیز همین است.

و اگر در جوامع نشانی از"عشق های روحانی" دیده نمی شود؛یکی از دلایل عمده اش،عدم کفایت در مهارت های عشق ورزی در لایه های جسمانی و روانی است، لزوم مهارت های لازم و کافی در این دو لایه برای حیات پویا و پایای عشق در لایه های سه گانه،ضروری است.

۱۷ آذر ۹۸ ، ۱۱:۴۰ سمیرا شیری

به نظرم عشق‌های الان اکثر قریب به اتفاقشون از نوع اوله، خیلی به ندرت از نوع دوم ممکنه پیش بیاد و نوع سوم هم که شده مخصوص داستان‌ها و افسانه‌ها :/

پاسخ:
کاملا با نظر شما موافقم؛
اما باید در نظر داشت که لازمه حصول به عشق روحانی،عشق جسمانی است.
بی عشق جسمانی،عشق روانی و در نهایت عشق روحانی محقق نخواهد شد.
۱۷ آذر ۹۸ ، ۱۰:۱۳ رهام Geramiha

جالب بود :)

پاسخ:
خواهش می کنم

امید که قابل استفاده باشه/

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی