آهنگِ فرهنگ

ازپنجره ی سه بعدی فرهنگ ایران باستان، نگاهی:نیک اندیشی،نیک گفتاری و نیک کرداری.

آهنگِ فرهنگ

ازپنجره ی سه بعدی فرهنگ ایران باستان، نگاهی:نیک اندیشی،نیک گفتاری و نیک کرداری.

بزرگترین سرمایه ی انسان،
نعمت نگاه کردن ، گوش سپردن و اندیشیدن است.
البته دیدنی که حجاب نداشته باشد ،
شنیدنی که با گذشته معنا نشود و
اندیشه ای که ایستا و یک سویه نباشد.

انسانی که بدین گونه ببیند و بشنود و بیاندیشد،
هنرمندی یگانه است.

******************************

در تولدت انتخاب می شوی
ودر زندگی باید انتخاب کنی؛
اگر انتخاب نکنی،دوباره برایت انتخاب می کنند!
نخستین بار که انتخابت کردند،تقدیر تو بود،
این بار اگر دیگران انتخاب کنند،تقصیر توست.

آن گاه که انتخاب حق را درک نکنی،
مجبوری انتخاب خلق را بپذیری.
خلقی که روزمرّگی و اجتماع زدگی را انتخاب کرده اند،
تو را نیز دچار این آفات خواهند کرد.

آدمی وقتی انسان شد،باید دست به انتخاب بزند،
چه در میان خلق و چه از میان اشیاء جهان.

****************************

خودم و همه دوستان کامنت گذار را به تامل در خصوص این چند پرسش دعوت می کنم:

هر یک از ما طبق چه معیاریا معیارهایی ادعا می کنیم که حرف مان و یا رفتارمان درست یا درست تر است؟
نظر درست از نظر غلط وهم چنین رفتار درست از رفتار نادرست ،چگونه تمییز داده می شود؟

در ثانی،این معیارها از کجا آمده اند؟
چگونه ساخته شده اند؟
آیا کسی یا کسانی این معیارها را ساخته اند؟

اگر بلی،آن وقت باید پرسید :
این اشخاص چه کسانی هستند و به چه منظور دست به چنین کاری زده اند؟؟

**********************************

[استفاده و بهره برداری از مطالب به شرط یادآوری منبع،آزاد است]

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

یونگ

انسان گسسته از ریشه های فرهنگی و ملی؛

در شتاب زندگی هم چون ذره ای بی هویت در دریای بیکران ذرات توده،

مقهور قانون گرانش خواهد بود.

 

ژاک ریکو

فرهنگ همان جهش حیاتی و انگیزه ی اسرارآمیزی است که وادارمان می کند از خود و حدود تنگ هستی خود پا فراگذاریم و در اعماق قلب و ضمیر خویش، مقتضیات حیات انسان را درخلوت و انزوا و نیز از راه هم دلی و گرم جوشی با دیگران احساس کنیم و دریابیم.

 

 

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۰۹:۳۷
نیکان

نسخه ای تکرار نشدنی است

بزرگترین سرمایه ی معنوی زندگی هر فردی محسوب می شود

با این که بیشتر از دو ماه است نگاه های صمیمی اش را نمی بینم

و دستان پر مهرش را لمس نمی کنم

اما هنوز، سامان نگرفته ام

و نتوانسته ام خودم را جمع و جور کنم

هنوز،آسمان ذهنم ابری است

هنوز،اقلیم دلم طوفانی است

هر وقت آرام گرفتم

باز خواهم گشت

 

پ ن 1-کامنت های ارسالی را تایید می کنم و پاسخ ها را موکول می کنم به وقتی که برگشتم.

پ ن 2- از دوستان و برادران ارجمندم،اشکان ارشادی و سالار سپهری که در این مدت چندین بار کامنت(عمومی و خصوصی) گذاشتند و جویای حالم بودند،صمیمانه سپاسگزاری می کنم.از خداوند منان می خواهم،آرزوی های دلشان را محقق سازد.

۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۹ ، ۱۰:۳۳
نیکان

روز بیستم مهر، روز بزرگداشت حضرت حافظ است. شاید آن روز نباشم و نتوانم درباره ی  "خدای ایهام" و "پدرایجاز" ، پُستی منتشر نمایم.

لذا غزل زیر را همین امروز(نهم مهر) به میمنت گرامیداشت "رونق بخش غزل" (غزل سرایی حافظ بدان رسید که چرخ - نوای زهره به رامشگری بهشت از یاد//بداد دادِ سخن در غزل بدان وجهی - که هیچ شاعر از آنگونه دادِ نظم نداد//چو شعرِ عذبِ روانش،زِبَر کنی گویی - هزار رحمتِ حق بر روانِ حافظ باد//) تدارک می بینم تا در روز بیستم نشر یابد.

باشد غزل زیر که  شاید یکی از زردترین غزل های لسان الغیب باشد، مطبوع طبع دوستداران حضرتش افتد > 

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست

پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان

نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین

گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند

کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر

که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم

اگر از خمر بهشت است وگر باده مست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار

ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

 

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۹ ، ۰۸:۳۰
نیکان

1-تبریک:

پنجشنبه ای که گذشت،روز"شعر و ادب فارسی" و نیز روز بزرگداشت  "استاد شهریار" بود. این روز را -البته با دو روز تاخیر- محضر همه ی ادبا و شعرای فارسی زبان به ویژه ادبا و شعرای میهن عزیزمان ایران؛ تبریک  می گویم. باشد که خواننده متون ارزشمندی از سوی این عزیزان باشیم.

2-بیتی از استاد شهریار:

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجایب   که عَلَم کند به عالم  شهدای کربلا را

3-خلق زیبایی و ارایه لذت:

سَمیوئل تیلور کولریج Samuel Taylor Coleridge) ،زادهٔ ۲۱ اکتبر ۱۷۷۲ – درگذشتهٔ25 جولای 1834) شاعر، منتقد ادبی سبک رمانتیک، و فیلسوف انگلیسی  به همراه دوستش "ویلیام  ورد زورث"  یکی از بنیان‌گذاران مکتب رمانتیسم در انگلستان بود که در سال 1817 میلادی اصطلاح " تعلیق آگاهانه ی ناباوری" (Willing Suspension of Disbelief) را وضع کرد . اوبراین باوراست که هدف ادبیات، « خلق زیبایی و ارایه ی لذت» است ، نه بیان حقیقت. در واقع ادبیات یعنی خلق آن چه که واقعیت ندارد. وی با استفاده از این مفهوم بیان کرد که خواننده ی متن ادبی در هنگام کنش خواندن، بسیاری از ناباوری های برخاسته از متن را فراموش می کند وسعی در باورکردن آن ها دارد و این راهی برای بهتر فهمیدن محتوای متن و وسعت بخشیدن به تجربه خویش است. به عنوان مثال یک شخص ذاتاً خوش بین باید قادر باشد که از شعرهای بدبینانه لذت ببرد ونیزبرعکس.

دنیای واقعی در حالت عادی خود (یا اگر کمی بدبین باشیم، در بهترین حالت خود) خسته‌کننده و کسالت‌بار است، قوانین حاکم بر آن نیز همین‌طور. ولی همان‌طور که برای هر چالش و مشکل وسیله‌ای برای مقابله با آن نیز وجود دارد، برای مقابله با این مشکل نیز به ما قوه‌ی تخیل اعطا شده تا زندگی و دنیای پیرامون خود را جالب‌تر و هیجان‌انگیزتر کنیم. قصه قدیمی‌ترین و اساسی‌ترین محصول قوه‌ی تخیل است و از بدو ظهور بشر به او کمک کرده تا امیدها، آرمان‌ها و دغدغه‌های خود را ابراز کند و آن‌ها را در قالبی بگنجاند که قابل ارائه به دیگران نیز باشد. اما اگر بخواهیم از قصه و چیزی که برای عرضه دارد لذت ببریم، باید یاد بگیریم که منطق درون آن را با منطق دنیای واقعی نسنجیم، چون این کار با هدف اصلی قصه که جدا کردن ما از روزمرگی دنیای واقعی است، مغایرت دارد. این‌جاست که مفهومی به نام "تعلیق آگاهانه‌ی ناباوری" مطرح می‌شود:

توانایی چشم‌پوشی کردن از جنبه‌های غیرمنطقی یک اثر داستانی به منظور لذت بردن از آن.

به عبارت دیگر، لازم نیست اثر یک نویسنده ، واقع‌گرایانه باشد، بلکه باورپذیر بودن و داشتن انسجام درونی کافی است. نویسنده آزاد است دنیای خود را هر چه‌قدر که می‌خواهد، تخیلی و غیرواقعی بیافریند، ولی باید برای این دنیا قوانینی تنظیم کند و آن را طوری گسترش دهد که تمام جزییات و عناصرش از آن پیروی کنند. به‌طور کلی می‌توان از خواننده انتظار داشت غیرممکن را باور کند، اما غیرمحتمل را نه. به‌طور مثال خواننده‌ها باور می‌کنند که جادوگر پیر توانایی جابجا شدن بین سرزمین‌ها را دارد یا این‌که فناوری یک سفینه‌ی فضایی به آن اجازه می‌دهد که کاملاً نامریی شود، بدون این‌که حسگرهای خودش از کار بیفتند، اما سکته‌ی قلبی یک جانور وحشی قبل از حمله به شخصیت اصلی و یا حدس زدن رمز عبور حساب کاربری دشمن در اولین تلاش و با تایپ کردن اعداد و ارقام به‌صورت تصادفی چیزهایی هستند که مخاطب نمی‌پذیرد. چیزی که در دنیای واقعی غیرممکن است، باید در دنیای داستان یک هنجار شناسانده شود و به همین صورت هم باقی بماند.

4-ارتقاء ذهن انسان:

در زمینه ی ادبیات، عنوان کتابی است که"امبرتو اکو" (U.Eco نشانه شناس و رمان نویس بلند آوازه ایتالیا در سال 2004 میلادی به رشته تحریر در آورد.او در فصلی با عنوان " برخی کارکردهای ادبیات "؛ این دیدگاه که کارکرد اصلی ادبیات سرگرم کردن است،نمی پذیرد و آن را برای کارکردهای تبیین ادبیات ناکافی می داند. او چنین دلیل می آورد که " ذهن انسان" بدون ارتقای زبان،رشد نمی کند. چرا که " زبان" یعنی نظام ارتباطی ای که ما در محیط جمعی با آن می اندیشیم. ارتقای اندیشه نیز زمانی به وقوع می پیوندد که زبان ارتقا یابد.

به باور اکو،ارتقای زبان وقتی امکان پذیر است که انسان به تمرین ادبی و خلق و مطالعه ادبیات بپردازد.به تعبیر اکو« کیمیاگری و کیمیای شورانگیز واژه ها در شعر،نمایشنامه،داستان و رمان در این است که آنها ذهن و زبان مار به تحرک وامی دارند و امکان بارورسازی و زایایی بیشتر زبان را ممکن می سازند.» ادبیات " بازی کودکانه " با زبان نیست، بل که " بازی خلاقانه " بکارگیری تمام قابلیت های زبانی انسان برای اندیشیدن و خلق کردن است. ممارست جدی و تمرین های پیوسته در این راه باعث ارتقا ،تعالی و گسترش قابلیت های زبان و در نهایت ذهن انسان می شود. پس در مجموع می توان گفت که مهمترین کارکرد هنر و ادبیات ، " ارتقای ذهن انسان" است.

5-وارث:

زنده یاد سپهری در حجم سبز می سراید: شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

به راستی،"آب" و "خرد" و "روشنی" بیانگر چه هستند؟

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۰۳
نیکان

در سرزمین من زنی از جنس آه نیست
این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست

این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق
دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست

راندند مردم از دل پرکینه عشق را
گفتند : جای مست در این خانقاه نیست

دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی ست
شطرنج مسخره ست زمانی که شاه نیست

زن یک پرنده است که در عصر احتمال
گاهی میان پنجره ها هست و گاه نیست

افسرده می شوی اگر ای دوست حس کنی
جز میله های سرد قفس تکیه گاه نیست

در عشق آن که یکسره دل باخت ، برده است
در این قمار صحبتی از اشتباه نیست

فردا که گسترند ، ترازوی داد را
آنجا که کوه بیشتر از پرکاه نیست

سودابه رو سپید و سیاووش رو سفید
در رستخیز عشق کسی رو سیاه نیست

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۱۰
نیکان

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

 

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

 

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

 

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

 

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

 

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

 

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

 

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

 

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

 

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

 

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

 

2.کورت فریشلر،شرق شناس و اسلام شناس شهیر در کتاب امام حسین ع و ایران بر اساس مستندات تاریخی درص۱۹۸ می نویسد:بین ۲۰تا۳۰نفر از شهدای کربلا را ایرانیان ساکن در کوفه تشکیل می دهد!!! نکته ای که خیلی کم به ان اشاره شده و می شود.

این کتاب توسط ذبیح الله منصوری ترجمه و از سوی انتشارات جاویدان چاپ و منتشر شده است.

 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۰۰
نیکان

یکی از دغدغه های انسان در طول زندگانی ،به خصوص دربازه ی  انتقال از دوره ی نوجوانی به دوره ی جوانی ،هویت اش است. این که من کی هستم؟ کنکاشی پیوسته برای خودیابی و خودشناسی برای پاسخ به این پرسش بنیادی که خب، برخی از همان ابتدا موضوع را رها می کنند، برخی به جواب های نیم بند نایل می شوند و به همان بسنده می نمایند و برخی نیز به مجهولات بیشتری از کیستی خود می رسند.

صرف نظر از نکات فوق،اغلب می پندارند شناخت درست و کاملی از خود دارند،اما وقتی در معرض چند پرسش تکان دهنده واقع می شوند و این پا و آن پا می کنند واز دادن پاسخ عاجز می مانند،آن وقت در می یابند که شناخت چندانی از خود ندارند!!

در زیر یک تکنیک هدیه می شود تا به واسطه ی انجام آن،یه شناختی تقریبا واضح و گویا از خودتان حاصل شود.این تکنیک یادگارجلد سوم از سری کتاب های «به سوی کامیابی» نوشته ی «آنتونی رابینز» است که در دوران سربازی الفتی با آن بدست آمد وتا مدتی اسباب سرگرمی و تفریح سربازان را فراهم ساخته بود.تفریحی سودمند ،چرا که سربازان بعد از دانستن این که چه کسی هستند،به لحاظ ذهنی و روانی آماده شکل دهی به رفتار جدید خود بودند.امید که شما نیز از خواندن و انجامش،هم لذتی ببرید و هم در صورت لزوم توان باز مهندسی رفتارهای خود را داشته باشید:

تمرین اول) اگر می توانستید نام خود را در فرهنگ لغات یا دائرة المعارف و یا ویکی پدیا بیابید،به نظرتون چه تعریفی از خود در آنجاها می دیدید؟

آیا فقط یک جمله ی سه کلمه ای ، یا چند صفحه مطلب و یا حتی یک جلد کتاب؟ هم اکنون تعریفی را که ممکن است در آن منابع در برابر نام شما بنویسند،به روی کاغذ بیاورید.با تأمل و اندیشه و با نظر به جزئیات پاسخ را تدارک ببینید.

اینک ساعاتی صبر کنید و اجازه دهید ذهن در پردازش پاسخ ها کار خود را بکند و چنان چه به لحاظ روحی آماده بودید،به تمرین دوم بپردازید.

 

تمرین دوم) اگر می خواستید برای خود کارت شناسایی تهیه و صادر کنید تا شخصیت واقعی شمارا نشان بدهد چه چیزهایی را بر روی آن می نوشتید و چه چیزهایی را نمی نوشتید؟

 آیا عکس خود را برروی آن کارت نصب می کردید؟آیا مشخصات شناسنامه ی خود را می نوشتید؟ آیا وضعیت جسمانی خود را، موفقیت های خود را و یا عواطف خود را تشریح می کردید؟ آیا اعتقادات، وابستگی ها،آرزوها،شعارهای زندگی و توانائیهای خود را بیان می کردید؟ کمی تامل کنید و چیزهایی را که امکان داشت روی کارت شناسایی خود بنویسید و چیزهایی را که ممکن بود حذف کنید،در نظر بیاورید وآنچه را که معرف شخصیت واقعی شماست روی کارت بنویسید.

:: اینک آن چه را که نوشته اید و تعریفی که از هویت خود کرده اید که خلاصه ای از زندگی شماست از نو بخوانید؛ نظرتان در باره ی آن چیست؟ا چه احساس خوشایند و چه احساس ناخوشایندی از این هویت نامه داشتید،بدانید که این هویت ناشی از تصمیمی است که خود گرفته اید،فلذا این هویت با ذهنیت جدید و ظرفیت پدید آمده، قابل تغییر است.

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۰۰
نیکان

دوستت دارم

و این

به زمان و مکان

ربطی ندارد

 

حتی اگر رنجیده باشی،

و دوستم نداشته باشی،

 

هر لحظه

هر مکان

هر زمان

با بهانه

بی بهانه

دوست داشتن ات،

در رگهایم جاری ست ...

 

«الهام ساعدی»

۱۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۹ ، ۰۷:۴۲
نیکان

کارل گوستاویونگ CARL GUSTAV JUNG روانشناس برجسته سوئیسى و بنیانگذار روانکاوى تحلیلى در سال 26 ژولای 1875در "کِس ویل" دیده به جهان گشود.در دانشگاه بازل پزشکى خواند و سپس دردرمانگاه روان پزشکی زوریخ ، دستیار روانکاوى شد. او در آغاز زیر نظر "پى یر ژانه" در پاریس مدتى تحقیق کرد و بعدها شاگرد "اویگن بلویلر" شد .پژوهش های اولیه یونگ به هنگام کار در درمانگاه زوریخ به نام «بورگ هولستی» منتشر شد.

او در این پژوهش ها، پیشگام طرح نظریه ی " تداعی آزاد " بود که از تداعی کلمات (و برآوردن میزان درنگ قبل ازپاسخ و مناسب بودن کلمه ی پاسخ داده شده) استفاده می کرد تا به اندیشه هایی که بار هیجانی در ناخودآگاه دارند،دست یابد. یونگ در سال 1906 اثری درباره ی آن چه بعدها "اسکیزوفرنی" نامیده شد، نوشت. یونگ نسخه ای از این اثر با عنوان «روانشناسی فراموشی زودرس» را برای "فروید" فرستاد و از این طریق نوعی همکاری و دوستی با او را  شروع کرد که این رفاقت علمی تا سال 1913 و انتشار «روانشناسی ضمیرناخودآگاه» ادامه داشت.

او طی این دوره یعنی در سال 1911 ،ریاست انجمن بین المللى روانکاوى و سردبیری مجله ی آن انجمن را به عهده داشت. یونگ در همین دوره به پژوهش مداوم درباره ی "اسطوره شناسی" ، " قصه های پریان" و "ادیان" پرداخت.او در 1914 از فروید گسست و مکتب روانشناسى تحلیلى اش را بنیاد نهاد.جدایی یونگ از فروید تا حدودی به دلیل امتناع او از پذیرش تفسیرِعمدتاً جنسی فروید از لیبیدو و "روش کار" شان بود.چرا که مباحث فروید ببیشتر بر تجربه علمی استوار بود (البته علم در معنای قرن نوزدهمی و تجربی خود) در حالی که یونگ کمتر به تحلیل داده‌ها و تعمیم‌های علمی تأکید می کرد؛ و اساس کارش را بیشتر بر شهود و مکاشفه قرار داده بود.

روانکاوی یونگی به صورت فزاینده ای به بررسی این امر می پردازد که « چگونه وجود انسان و زندگی اش معنادار می شود» در حالی که فروید علل رفتارها و آسیب شناسی روانی را در دوره ی کودکی جست و جو می کرد. یونگ به آینده می نگریست و در جست و جوی کشمکش کمابیش رمانتیک هویت یابی و خودیابیِ انسان بالغ بود.یونگ سفرهاى متعددى به آفریقا، آمریکا و هند کرد و با "ریچارد ویلهلم" در مطالعات مربوط به چین و با کارل کرینى در اسطوره شناسى همکارى کرد.

کارل گوستاویونگ  در 6 ژوئن 1961 دیده از جهان فرو بست.سال های پایانی عمر یونگ در فعالیت های شخصی شخصی گذشت؛ در نزدیکی های زوریخ زندگی می کردو خانه ی او در کنار یک دریاچه چنان زراحی شده بود که نمادی باشد برای تکوین روانشناسی اش.

برای فهم دبستان فکری یونگ، درک کلید واژه هایی چون:کهن الگو،ناخودآگاه شخصی،ناخودآگاه جمعی، پرسونا،سایه،آنیما و آنیموس ضروری است.ازجمله آثار یونگ که به زبان فارسی نیز ترجمه شده اند،می توان به موارد زیر اشاره کرد:

-انسان وسمبـــلهایش/متــرجم:محمـود سلطانیـــه/تهـران:انـتشارات جامی/1377 .

-پاسخ به ایّــوب/متــرجم:فــؤاد روحـانــی/تهــــران:انـــتشارات جـــامی 1381 .

-تحلیـل رؤیـا /متـــرجم: رضـا رضـایـی/تهــــران:انــتشارات افــکار / 1377.

-روانشناسی ضمیرناخودآگاه/مترجم:محمّدعلی میری/تهران:انتشارات فرهنگی  /1377.

-یـــوگا / متـرجم: جلال ستــاری/ تهــران: انتـشارات میتـــــــــــرا /1379.

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۹
نیکان

وقتی امروزصبح- طبق عادت معمول هر روز-به تقویم دیواری نگاه کردم،دیدم امروز،یعنی روز 23 تیرماه، " روزگفت وگو و تعامل سازنده با جهان" نامگذاری شده است.بی درنگ و بی اختیار یاد یورگن هابرماس(Jürgen Habermas ؛1929-...)، فیلسوف و جامعه شناس معاصر آلمانی افتادم.

ایشان به سال1981 نظریه ای را تحت عنوان"کنش ارتباطی" (یک کتاب دوجلدی با 1200 صفحه که شایان ذکر است این کتاب را درسال1384 ورق به ورق اش را از نظر گذراندم!!) به سپهراندیشه معرفی کرد.

 هابرماس ذیل نظریه "کنش ارتباطی" خود به "قواعد و مقررات یک گفتمان مطلوب"  چنین اشاره کرده است:

یک) گویا بودن و فهم پذیر بودن گزاره های بیانی،

دو) صمیمی بودن ،

سه) حقیقی و صادق بودن گزاره ها و

چهار) درست و معتبر بودن گزاره ها.

چنانچه طرفین گفت و گو این قواعد را رعایت نکنند،به سهولت می توانند در فهم متقابل دچارسوگیری و خطا شوند. لذا برای پرهیز از هرگونه سؤتفاهم، شایسته است  طرفین گفت و گو به دانش خود-انتقادی، خود-سنجی،خود-ارزیابی، خود-اندیشی وخود-تاملی مسلح باشند تا بتوانند اولا،مفروضات ذهنی خود را نسبت به طرف (های) رابطه اصلاح نمایند وثانیا،نسبت های به ظاهر طبیعی ولی تحریف شده و جعلیِ محیط اجتماعی را از طریق ارتباط سازنده؛بازسازی کنند ونسبت ها را آن طور که هستند بازگو نمایند تا توافق و نیل به تفاهم پایدار و گام برداشتن در مسیر توسعه انسانی و اجتماعی حاصل آید.

البته قبل از او میخائیل باختین(1975-1895؛ Mikhail Mikhailovich Bakhtin ) ، نظریه پرداز زبان و ادبیات روس؛ نظریه های "گفت و گو گرایی" ، "حقیقت گفت و گویی " و " تخیل گفت و گویی" را مطرح کرده بود.باختین در گفت و گو گرایی،هر نوع گفتمان ادبی وگفتاری را گفت و گو می داند."گفت و گو" یعنی تقاطعی از صداهای متعدد.وقتی کسی صحبت می کند و یا می نویسد،این طور نیست که او مؤلف و تنها منبع کلامش باشد.بل که گفتمان او مثل هویت او ترکیبی از صداها و زبان های متعددی است که از او یک سوژه می سازد.هر سوژه ای برساخته ی صداهای متعدد است؛صداهایی از گذشته و اکنون.

باختین در حقیقت گفت و گویی برای حقیقت دو نوع گفتمان قائل می شود: تک گویی و گفت و گویی.حقیقت تک گویی همان طور که از عنوانش پیداست،به یک صدای تک و تنها اشاره دارد؛یعنی آن صدا فقط با خودش است و هیچ تضاد یا تناقضی در آن مطرح نیست،مانند بیانات یک پاپ و یا یک رئیس جمهور مادام العمر.تک گویی وانمود می کند که حرف نهایی و قطعی وفصل الخطاب است. ولی حقیقت گفت و گویی حقیقتی است که از دل صداهای متعدد بر می آید. تقاطعی از صداهای غیرجهت دار و حاکی از«تکثر خودآگاهی ها» است.این تکثر خودآگاهی ها را نمی توان در تک گویی دید.حقیقت گفت و گویی قطعیت پذیر و نظام مند شدنی نیست و در آن پویایی و تضاد و تناقض گویی جریان دارد.

باختین همچنین درتخیل گفت و گویی برای اشاره به انواع متعدد گفتمان ها از اصطلاح "دگرگفتاری" استفاده می کند. دگرگفتاری بر رابطه ی دیالکتیک بین گفتمان های مرکزگرا(رسمی) و مرکزگریز(غیررسمی) در به کارگیری زبانی واحد اطلاق می شود.گفتمان مرکزگرا معطوف به همگنی،مرکزیت و استفاده از زبان برای بازتولید روابط قدرت است.گفتمان مرکز گریز نیرویی مرکززدا اِعمال می کند و به کاربست زبان در زمینه ها و ژانرهای ادبی پرطرفدارو کارناوالگرا معطوف است.

اینک با توجه به توضیحات فوق بگویید ما برای گفت و گو و تعامل سازنده با جهان چه باید بکنیم و چگونه باید عمل کنیم؟ و آیا این نظریات(نظراتی چون نظرات باختین و هابرماس و غیره) می توانند ما را دراین مهم دستگیری کنند؟

 

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۹ ، ۱۰:۲۸
نیکان

حضرت مولانا در جایی گفته:

با خودی تو، لیک مجنون بی خود است  

در طـریـــق عشق،بیـــــداری بَــد است

 

درجایی دیگر نیزفرموده:

در همـــه شهـــر، نـدیـــدست کسی مستــــی من   

زان که مست مِی عشق، از همه هُشیارتر است

 

اینک،پرسش این است که آیا این دو بیت یک معنی می دهند

و یا این که جناب مولانا درهر یک از دو بیت به نکته ای اشاره دارند؟

 

چگونه است حال عاشقی که بیداری اش بد

و مستی ناشی از عشق اش،هشیاری تلقی می شود؟

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۹ ، ۱۳:۱۶
نیکان