تصویر یه رویا!!
-:خانه های قدیمی را دوست دارم
چایی همیشه دم بود
توی قوری
روی کتری های سیاه شده
روی اجاق های هیزمی
در خانه همیشه باز بود
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواست ...
غذاها ساده و خانگی بود
بویش نیازی به هود نداشت
عطرش تا هفت خانه می رفت
کسی نان خشکه نداشت
نان برکت سفره بود.
مهمانِ ناخوانده، آب خورشت را زیاد می کرد
بوی شب بوها و خاک نم خورده ی حیاط غوغا می کرد
خبری از پرده های ضخیم و مجلسی نبود
نور خورشید سهمی از خانه های قدیمی داشت.
دلخوری ها مشاوره نمی خواست
دوستی ها حساب و کتاب نداشت
سلام ها اینقدر معنا نداشت!
+:ای کاش فرصتی پیش می آمد تا کنار اون کتری های جوشان؛
چای هیزمی به نُوشت می دادم
ودر دامنه تپه های سرسبز روستای داماش می دواندمت
تا ریه هایت از اکسیژن زندگی پُر می گشت
و جان تازه ای برای ادامه زندگی معنادارت می یافتی
من اگر انسان را طراحی میکردم، یک مقدار بیشتر دستش را برای تسلط بر خواب ش باز میگذاشتم. هرچند در بیداری میتوان تصور کرد، اما در خواب میشود چای خورد، بدی دیگری هم ولی ریخت، کتری را گذاشت سر جایش، به نگاه نازک او لبخند زد.