در این سرای بی کسی...
چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۴۵ ق.ظ
در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشتِ پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ برنمی کند
کسی به کوچه سار شب درِ سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذرگهی است پر ستم که اندرو بغیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر که بر درخت تر کسی تبر نمی زند
۹۸/۰۷/۲۴
این شعر در کتاب دبیرستان ما هم بود. خیلی دوستش داشتم. تشکر برای حُسن انتخابت