پیغمبر عشق
امروز روز بزرگداشت شمس است.
شمس برای مولانا،پیغمبرعشق محسوب می شد.
چرا که شمس جامه های ژنده او را از تن بیرون آورد، و او را عریان رها کرد. آنگاه آن تن عریان،بی وام کردن از کسی، خود به یافتن جامه دست برد و قبایی از اطلس بر خود پوشاند و بر ژنده های پیشین نفرین و نفرت فرستاد.
تابش جان یافت دلم ،وا شد و بشکافت دلم |
اطلس نو بافت دلم ،دشمن این ژنده شدم |
|
||
|
صورت جان وقت سحر لاف همیزد ز بطر |
بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم |
آن جامه های ژنده چه بود؟
نام،شهرت، مریدان،سِمَت شیخ الاسلامی،حاکم شرع،مقام افتاء،ریاست نظامیه (دانشگاه)، مقام استادی و تدریس،ثروتمندی،دولتمندی، امامت جمعه و جماعت، صاحب منبر و خطبه وغیره که هریک از این زنجیرها کافی بود تا شیری یا شاهینی را برای همه عمر در بند نگاه دارد.شمس به مولانا درس دیوانگی و مستی داد تا این زنجیرها را پاره کند؛ژنده ها را بدرد و به دور اندازد تا ماه شخصیت او از پس آن ابرهای تیره برآید و خورشیدوار،شب عالَم را روز کند.
گفت که :دیوانه نهای، لایق این خانه نهای
رفتم و دیوانه شدم ،سلسله بندنده شدم
گفت که: سرمست نهای، رو که از این دسته نهای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
درهر صورت ،شمس برای مولانا پیامبری بود که او را زنده و خندان و صاحب دولت عشق نمود.این روز بر همه رهروان عشق مبارک و فرخنده باد.
مرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم
بند را بر گسلیم از همه بیگانه شویم
*
*
وقت آن آمد که من عریان شوم
نقش بگذارم سراسر جان شوم
بسیار زیبا بود این پست، سپاس :)