ای منادی خدا قوت!!
اجرت با صاحب ندا؛
امید که همیشه به مراد دل نایل شوی
و آرامش را در آغوش کشی
من هستم
هر وقت ندا سر دهی
خود را برایت
آغاز خواهم کرد
من ،دوست مهربانم
دستگیرم و رازدار
تسکین بخشم و دوستدار
...
ای منادی خدا قوت!!
اجرت با صاحب ندا؛
امید که همیشه به مراد دل نایل شوی
و آرامش را در آغوش کشی
من هستم
هر وقت ندا سر دهی
خود را برایت
آغاز خواهم کرد
من ،دوست مهربانم
دستگیرم و رازدار
تسکین بخشم و دوستدار
...
از تو تا اوج تو ، زندگی من گسترده است ...
از من تا من ، تو گسترده ای ...
با تو برخوردم ، به راز پرستش پیوستم ...
از تو براه افتادم ، به جلوه رنج رسیدم...
و با این همه ای شفاف !
مرا راهی از تو بِدر نیست ...
زمین باران را صدا می زند ، من تو را ...
« سرایشی از روان شاد،سپهری»
چون منصور حلاج را بردند تا بر دار کشند،یکی از یارانش گریان و مویان پرسید:
عشق چیست؟
منصور لبخندی زد و گفت:
امروز بین،
فردا بین و
باز پسین فردا بین.
پس در آن روزش بکشتند،
دیگر روزش بسوختند و
روز سوم خاکسترش بر باد دادند.
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمیآید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دل خرم نمیبینم
نم چشم آبروی من ببرد از بس که میگریم
چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمیبینم
کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد
به امید دمی با دوست و آن دم هم نمیبینم
سعدی علیه الرحمه
بی مقدمه پرسیدم بین عاشق شدن و معشوق بودن کدام را ترجیح میدهی ؟
با کمی مکث جواب داد … عاشق شدن!
گفتم اماعاشق که باشی همیشه ترس از دست دادن داری،نگرانی نکند یک روز یک نفر که بیشتر از تو ادعای عاشقی اش می شود، بیاید و ناغافل دستش را بگیرد و با خودش ببرد …
نکند یک روز بگوید دوستت ندارد …
اما معشوق که باشی رهایی،
نه ترس از دست دادن داری و نه غصه ی نرسیدن …
تازه دوست داشته هم می شوی!
گفت، عاشق بودن با تمام ترس هایش با خودش تعهد می آورد، پایبندی به دوست داشتن یک نفر …
آدم عاشق انگیزه دارد،
و عشق اهرمی ست که زندگیش را به جلو میبرد …
اما معشوق، بعضی وقت ها ممکن است حتی تا آخر عمرنداند که کسی دوستش داشته یا بفهمد و برایش مهم نباشد و لذتی نبرد …
گفت من فکر می کنم تجربه کردن این حال و هوا، این پایبندی شیرین و احساسی که زندگیت را تغییر می دهد؛به تمام ترس و خطرهایش می ارزد …!!!
دوباره شروع می شود
باران های تند
چترهای باز
دلشوره های خیس خورده پشت چراغ های قرمز
فال های نم کشیده
انارهای سرخ
نارنگی های سبز
دوباره شروع می شود
روزهای نصفه نیمه
شب های بی پایان
عطر قهوه های تلخ کنج کافه ها
نیمکت های خط خطی
ایستگاه های شلوغ
ترافیک های صبور
سرویس مدارس
هیاهوی دانش آموزان
جنب و جوش مدارس
مشق شب
آزمون و امتحان
شروع دوباره ی زندگی ...
پر از بوی برگ،
بوی خاک،
بوی عشق
حیف!
از تابستانی که می رود
جان!
به پاییزی که می آید ...
دلم می خواست شعر آیینه ی اندیشه ام باشد
و چون آیینه بودن، آب بودن پیشه ام باشد
دلم می خواست شعر، این خون دردآلود احساسم
همیشه سبز،جاری در رگ اندیشه ام باشد
دلم می خواست موجی از صداقت می رسید اینجا
مرا می برد تا جایی که دریا ریشه ام باشد
دلم می خواست مثل پنجره باشم، نه چون دیوار
که یک رنگین کمان از عاشقی ها شیشه ام باشد
گمان هرگز نمی بردم که شعر، این یار دیرینم
مرا اینگونه در خود خُرد سازد،تیشه ام باشد
محمد علی حضرتی
ما نسل بوسه های ممنوعه ایم
عشق را
میان لبهای هم
پنهان کردیم تا نمیرد
بعد از ما
شما نسلِ آزادیِ بوسه
در خیابان خواهید بود
عشق را
با لبهایتان فریاد بزنید تا زندگی کند
افشین_یدالهی
احساست را نفس می کشم ...
نگاهت را می خوانم ...
قلبت را می نوازم ...
صدایت را می بوسم ...
از عاشقانه هایت برای خودم لباس می دوزم ...
دیوانه نیستم .
فقط ،
یک جور خاص که کسی بلد نیست ،
عاشقت هستم ... !
سیمین_دانشور
این سازمان در زمینه حفظ و اشاعه میراث فرهنگی و تاریخی در منطقه و توسعه همکاری انسانی بین روسیه و ایران فعالیت میکند.در این نمایشگاه حدود ۴۰ اثر هنرمندان عکاس معاصر ایرانی نظیر سیدعلی میرعمادی، محمدرضا مومنی، حمید هاشمی، ابراهیم صافی و... به نمایش گذاشته میشوند. قلههای پوشیده از برف شمال ایران، مناظر شب تهران از ارتفاع پرندهای و مقبرههای شاعران کبیر کلاسیک فارسی در این عکسها نقش بستهاند.
همچنین یکی از برنامههای جنبی این نمایشگاه برگزاری کارگاههای آموزش زبان فارسی است.