گمان بر این است که فقط "عشق الهی" بلوغ می خواهد،در حالی که "عشق زمینی " نیز بلوغ می طلبد.
مسئلهی اساسی عشق این است که قبل از هرچیز باید بالغ شوی تا فرد بالغی را بیابی.
فرد بالغ وقتی عشقش را در طبق اخلاص به کسی می بخشد، شاکر و خرسند است که آنرا پذیرفته اند، نه برعکس. او توقع ندارد برای اینکار از او تشکر کنند.
وقتی دو فرد بالغ عاشق یکدیگرند، یکی از بزرگترین تناقضات زندگی، یکی از زیباترین پدیده های عالم هستی روی میدهد:
آن ها باهم اند و با این حال فوق العاده تنها هستند. آن ها به قدری باهم اند که تقریبا یکی هستند، اما این یگانگی شان ، فردیت هریک از آنها را از بین نمیبرد ، در حقیقت آنرا تشدید میکند و آنها فردیت بیشتری پیدا میکنند.
هیچ سیاست و نیرنگ بازی و هیچ تلاشی برای سلطه بر دیگری در کار نیست. سلطه گری نوعی انزجار و خشم و خشونت است. چطور می توانی کسی را که دوستش داری زیر سلطه بگیری؟
پس فردیت بیشتری به او میبخشی.
افراد نابالغی که به دام عشق می افتند آزادی یکدیگر را نابود میکنند ، اسارت می آفرینند، زنداندرست میکنند.
افراد عاشق بالغ به هم کمک می کنند تا آزاد باشند، دست یکدیگر را میگیرند تا غل و زنجیرها را پاره کرده ، همه نوع اسارت و بردگی را نابود سازند.
وقتی عشق با آزادی به جریان درآمد زیباست و وقتی عشق با وابستگی همراه بود کریه است.
ای منادی خدا قوت!!
اجرت با صاحب ندا؛
امید که همیشه به مراد دل نایل شوی
و آرامش را در آغوش کشی
من هستم
هر وقت ندا سر دهی
خود را برایت
آغاز خواهم کرد
من ،دوست مهربانم
دستگیرم و رازدار
تسکین بخشم و دوستدار
...
از تو تا اوج تو ، زندگی من گسترده است ...
از من تا من ، تو گسترده ای ...
با تو برخوردم ، به راز پرستش پیوستم ...
از تو براه افتادم ، به جلوه رنج رسیدم...
و با این همه ای شفاف !
مرا راهی از تو بِدر نیست ...
زمین باران را صدا می زند ، من تو را ...
« سرایشی از روان شاد،سپهری»