آهنگِ فرهنگ

ازپنجره ی سه بعدی فرهنگ ایران باستان، نگاهی:نیک اندیشی،نیک گفتاری و نیک کرداری.

آهنگِ فرهنگ

ازپنجره ی سه بعدی فرهنگ ایران باستان، نگاهی:نیک اندیشی،نیک گفتاری و نیک کرداری.

بزرگترین سرمایه ی انسان،
نعمت نگاه کردن ، گوش سپردن و اندیشیدن است.
البته دیدنی که حجاب نداشته باشد ،
شنیدنی که با گذشته معنا نشود و
اندیشه ای که ایستا و یک سویه نباشد.

انسانی که بدین گونه ببیند و بشنود و بیاندیشد،
هنرمندی یگانه است.

******************************

در تولدت انتخاب می شوی
ودر زندگی باید انتخاب کنی؛
اگر انتخاب نکنی،دوباره برایت انتخاب می کنند!
نخستین بار که انتخابت کردند،تقدیر تو بود،
این بار اگر دیگران انتخاب کنند،تقصیر توست.

آن گاه که انتخاب حق را درک نکنی،
مجبوری انتخاب خلق را بپذیری.
خلقی که روزمرّگی و اجتماع زدگی را انتخاب کرده اند،
تو را نیز دچار این آفات خواهند کرد.

آدمی وقتی انسان شد،باید دست به انتخاب بزند،
چه در میان خلق و چه از میان اشیاء جهان.

****************************

خودم و همه دوستان کامنت گذار را به تامل در خصوص این چند پرسش دعوت می کنم:

هر یک از ما طبق چه معیاریا معیارهایی ادعا می کنیم که حرف مان و یا رفتارمان درست یا درست تر است؟
نظر درست از نظر غلط وهم چنین رفتار درست از رفتار نادرست ،چگونه تمییز داده می شود؟

در ثانی،این معیارها از کجا آمده اند؟
چگونه ساخته شده اند؟
آیا کسی یا کسانی این معیارها را ساخته اند؟

اگر بلی،آن وقت باید پرسید :
این اشخاص چه کسانی هستند و به چه منظور دست به چنین کاری زده اند؟؟

**********************************

[استفاده و بهره برداری از مطالب به شرط یادآوری منبع،آزاد است]

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۱۱ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

وقتی امروزصبح- طبق عادت معمول هر روز-به تقویم دیواری نگاه کردم،دیدم امروز،یعنی روز 23 تیرماه، " روزگفت وگو و تعامل سازنده با جهان" نامگذاری شده است.بی درنگ و بی اختیار یاد یورگن هابرماس(Jürgen Habermas ؛1929-...)، فیلسوف و جامعه شناس معاصر آلمانی افتادم.

ایشان به سال1981 نظریه ای را تحت عنوان"کنش ارتباطی" (یک کتاب دوجلدی با 1200 صفحه که شایان ذکر است این کتاب را درسال1384 ورق به ورق اش را از نظر گذراندم!!) به سپهراندیشه معرفی کرد.

 هابرماس ذیل نظریه "کنش ارتباطی" خود به "قواعد و مقررات یک گفتمان مطلوب"  چنین اشاره کرده است:

یک) گویا بودن و فهم پذیر بودن گزاره های بیانی،

دو) صمیمی بودن ،

سه) حقیقی و صادق بودن گزاره ها و

چهار) درست و معتبر بودن گزاره ها.

چنانچه طرفین گفت و گو این قواعد را رعایت نکنند،به سهولت می توانند در فهم متقابل دچارسوگیری و خطا شوند. لذا برای پرهیز از هرگونه سؤتفاهم، شایسته است  طرفین گفت و گو به دانش خود-انتقادی، خود-سنجی،خود-ارزیابی، خود-اندیشی وخود-تاملی مسلح باشند تا بتوانند اولا،مفروضات ذهنی خود را نسبت به طرف (های) رابطه اصلاح نمایند وثانیا،نسبت های به ظاهر طبیعی ولی تحریف شده و جعلیِ محیط اجتماعی را از طریق ارتباط سازنده؛بازسازی کنند ونسبت ها را آن طور که هستند بازگو نمایند تا توافق و نیل به تفاهم پایدار و گام برداشتن در مسیر توسعه انسانی و اجتماعی حاصل آید.

البته قبل از او میخائیل باختین(1975-1895؛ Mikhail Mikhailovich Bakhtin ) ، نظریه پرداز زبان و ادبیات روس؛ نظریه های "گفت و گو گرایی" ، "حقیقت گفت و گویی " و " تخیل گفت و گویی" را مطرح کرده بود.باختین در گفت و گو گرایی،هر نوع گفتمان ادبی وگفتاری را گفت و گو می داند."گفت و گو" یعنی تقاطعی از صداهای متعدد.وقتی کسی صحبت می کند و یا می نویسد،این طور نیست که او مؤلف و تنها منبع کلامش باشد.بل که گفتمان او مثل هویت او ترکیبی از صداها و زبان های متعددی است که از او یک سوژه می سازد.هر سوژه ای برساخته ی صداهای متعدد است؛صداهایی از گذشته و اکنون.

باختین در حقیقت گفت و گویی برای حقیقت دو نوع گفتمان قائل می شود: تک گویی و گفت و گویی.حقیقت تک گویی همان طور که از عنوانش پیداست،به یک صدای تک و تنها اشاره دارد؛یعنی آن صدا فقط با خودش است و هیچ تضاد یا تناقضی در آن مطرح نیست،مانند بیانات یک پاپ و یا یک رئیس جمهور مادام العمر.تک گویی وانمود می کند که حرف نهایی و قطعی وفصل الخطاب است. ولی حقیقت گفت و گویی حقیقتی است که از دل صداهای متعدد بر می آید. تقاطعی از صداهای غیرجهت دار و حاکی از«تکثر خودآگاهی ها» است.این تکثر خودآگاهی ها را نمی توان در تک گویی دید.حقیقت گفت و گویی قطعیت پذیر و نظام مند شدنی نیست و در آن پویایی و تضاد و تناقض گویی جریان دارد.

باختین همچنین درتخیل گفت و گویی برای اشاره به انواع متعدد گفتمان ها از اصطلاح "دگرگفتاری" استفاده می کند. دگرگفتاری بر رابطه ی دیالکتیک بین گفتمان های مرکزگرا(رسمی) و مرکزگریز(غیررسمی) در به کارگیری زبانی واحد اطلاق می شود.گفتمان مرکزگرا معطوف به همگنی،مرکزیت و استفاده از زبان برای بازتولید روابط قدرت است.گفتمان مرکز گریز نیرویی مرکززدا اِعمال می کند و به کاربست زبان در زمینه ها و ژانرهای ادبی پرطرفدارو کارناوالگرا معطوف است.

اینک با توجه به توضیحات فوق بگویید ما برای گفت و گو و تعامل سازنده با جهان چه باید بکنیم و چگونه باید عمل کنیم؟ و آیا این نظریات(نظراتی چون نظرات باختین و هابرماس و غیره) می توانند ما را دراین مهم دستگیری کنند؟

 

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۹ ، ۱۰:۲۸
نیکان

یونگ

انسان گسسته از ریشه های فرهنگی و ملی؛

در شتاب زندگی هم چون ذره ای بی هویت در دریای بیکران ذرات توده،

مقهور قانون گرانش خواهد بود.

 

ژاک ریکو

فرهنگ همان جهش حیاتی و انگیزه ی اسرارآمیزی است که وادارمان می کند از خود و حدود تنگ هستی خود پا فراگذاریم و در اعماق قلب و ضمیر خویش، مقتضیات حیات انسان را درخلوت و انزوا و نیز از راه هم دلی و گرم جوشی با دیگران احساس کنیم و دریابیم.

 

 

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۰۹:۳۷
نیکان

حضرت مولانا در جایی گفته:

با خودی تو، لیک مجنون بی خود است  

در طـریـــق عشق،بیـــــداری بَــد است

 

درجایی دیگر نیزفرموده:

در همـــه شهـــر، نـدیـــدست کسی مستــــی من   

زان که مست مِی عشق، از همه هُشیارتر است

 

اینک،پرسش این است که آیا این دو بیت یک معنی می دهند

و یا این که جناب مولانا درهر یک از دو بیت به نکته ای اشاره دارند؟

 

چگونه است حال عاشقی که بیداری اش بد

و مستی ناشی از عشق اش،هشیاری تلقی می شود؟

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۹ ، ۱۳:۱۶
نیکان

روزی (=سال 84)با خود گفتم:

بد بخت جامعه ای که از افراد روشنفکر متعهد و دلیرمحروم گردد،

 

روز دیگر(=سال 88)زیر لب زمزمه کردم:

بیچاره جامعه ای که به افراد روشنفکرمتعهد ودلیر محتاج و نیازمند باشد!!

یعنی از حیث روشنگری و شفافیت ساختار نظام سیاسی اش، آن قدرمکدرو تنگدست باشد که به دریوزگی این و آن بنشیند!!

 

مدتی( از 88 تا هم اکنون) در این تعارض رنج آوروجانکاه گذراندم،

موضوع حل نشد؛

خواستم در دیوانگی پنهان شوم،

نشد که نشد که نشد!!!

 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۹ ، ۱۲:۱۸
نیکان

فرمانروای نویسنده کیست؟

نوشته از چه کسی فرمان می برد؟

سنجیده ترین وضعیتی که نوشته در طی آن به قلم می آید،کدام است؟

نویسنده چه زمان در این وضع و حال به سر می برد و در آن حین از که فرمان می برد ومنشاء خردمندی او چیست؟

نویسنده عالِم است. او حیات را بر قلم خود جاری می سازد؛بر اثراو، متنِ آفرینش، خوانا و نوشته ی مکتوبِ عالمِ انسانی به هم پیوسته و حیاتِ نوشته ها آشکار می شود.

با حضور او و از مسیر نگاه او و با جریانِ آگاهیِ او عالم، معنوی و واحد می گردد.معنی کردن های او غیر از وصل کردن های منظم نیست؛به عبارتی کار او ترسیم صورتی عقلی از عالم است با این فرض که آن یک عالم است و در نهایت نیز یک عالم در یک تصویر باز می تابد.

نویسنده،عالِم متن است و لذا مهمترین کسی است که به نوعی در آن حاضر است.اگربزرگترین کَسِ نوشته،در آن غایب باشد،نوشته بی بنیاد است  و آگاهی دروغین است که نشر می دهد.

انسان در مقام نویسنده به معنای وسیع آن معلومی است که دارای معلومات است.فرآیند معلوم کردن او در ضمن علم آموختن و تجربه اندوختن و نوشتن و زیستن صورت می گیرد، او در طی این مراحل خود را معنی می کند و با این عمل،به خود که یکی از معلومات الهی است،دست می یابد.

آدمی تنها،از آن روی کسی است که نوشته ی الهی است و اگر این را در نیابد،هیچ است و مبادا که چنین کسانی سرگرم نوشتن برای دیگران باشند.

برگرفته از دانایی

 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۳:۵۵
نیکان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۴ تیر ۹۹ ، ۱۴:۱۷
نیکان

ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او

شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او

معشوق را جویان شود دکان او ویران شود

بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او

در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود

آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او

جان ملک سجده کند آن را که حق را خاک شد

ترک فلک چاکر شود آن را که شد هندوی او

عشقش دل پردرد را بر کف نهد بو می‌کند

چون خوش نباشد آن دلی کو گشت دستنبوی او

بس سینه‌ها را خست او بس خواب‌ها را بست او

بسته‌ست دست جادوان آن غمزه جادوی او

شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او

شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او

بنگر یکی بر آسمان بر قله روحانیان

چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او

شد قلعه دارش عقل کل آن شاه بی‌طبل و دهل

بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او

ای ماه رویش دیده‌ای خوبی از او دزدیده‌ای

ای شب تو زلفش دیده‌ای نی نی و نی یک موی او

این شب سیه پوش است از آن کز تعزیه دارد نشان

چون بیوه‌ای جامه سیه در خاک رفته شوی او

شب فعل و دستان می‌کند او عیش پنهان می‌کند

نی چشم بندد چشم او کژ می‌نهد ابروی او

ای شب من این نوحه گری از تو ندارم باوری

چون پیش چوگان قدر هستی دوان چون گوی او

آن کس که این چوگان خورد گوی سعادت او برد

بی‌پا و بی‌سر می‌دود چون دل به گرد کوی او

ای روی ما چون زعفران از عشق لاله ستان او

ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او

مر عشق را خود پشت کو سر تا به سر روی است او

این پشت و رو این سو بود جز رو نباشد سوی او

او هست از صورت بری کارش همه صورتگری

ای دل ز صورت نگذری زیرا نه‌ای یک توی او

داند دل هر پاک دل آواز دل ز آواز گل

غریدن شیر است این در صورت آهوی او

بافیده دست احد پیدا بود پیدا بود

از صنعت جولاهه‌ای وز دست وز ماکوی او

ای جان‌ها ماکوی او وی قبله ما کوی او

فراش این کو آسمان وین خاک کدبانوی او

سوزان دلم از رشک او گشته دو چشمم مشک او

کی ز آب چشم او تر شود ای بحر تا زانوی او

این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من

صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او

من دست و پا انداختم وز جست و جو پرداختم

ای مرده جست و جوی من در پیش جست و جوی او

من چند گفتم های دل خاموش از این سودای دل

سودش ندارد های من چون بشنود دل هوی او

 

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۹ ، ۰۸:۵۴
نیکان

سال‌ها حس کردم
نشان زندگی هر جا نیست
رد پایش را نمی‌دیدم
نسیمش را
نوایش را
هوایش را
هیچ نمی‌جستم...

گهی در کهکشان‌ها گاه در دریا
گهی در کوه‌ و دشت و ساحل و صحرا
گهی افلاک و آفاقش
گهی رویا و دنیایش
نبودم هیچ در دنیا
دلم با باد در گردش
تبم با آه در چرخش
نگاهم هر نفس با بال قُمری‌ها
چه پر پر می‌شد از آبی بی‌پایان
چه دنیای ملالی آه

سرم بالا و گردن درد و حس تلخ تنهایی
چه زهری می‌کشد هر لحظه بر جانم
غبار سرد حسرت‌ها
هوای داغ ماندن‌ها
و چشمانی که می‌‌پوشید جسمش را
ز سوز سرد وحشت‌ها

************************

سر به زیر افکندم
در پی زیستنِ گمگشته
یک قدم یک قدمی طی کردم
با ملالی سرشار
در نگاهی غمناک
که قدم‌ها سُر خورد
وسط همهمه‌ی آدمیان
در چنان آشوبی
نغمه‌ای نرم و لطیف
آنچنان بی‌پروا
چنگ بر ساز دل من زد و رفت
در پی‌اش افتادم
کو به کو، گام به گام
جثه ای کوچک داشت
و به اندازه یک عالم شور
اندکی آنسوتر
زیر بید مجنون
ماند و دیگر ننواخت
روبرویش ماندم
کودکی بود پر از شور جنون
من به او زل زدم و
او به من لبخند زد
در نگاهش دیدم
موج آبی، چه ترنم‌ها داشت
نغمه‌اش در چشمش
بار دیگر شورید
و در آن چشمانش
زندگی را دیدم
که چه ساده خندید...

س.ش

 

 

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۹ ، ۱۲:۵۵
نیکان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۱:۲۰
نیکان

هیچ متنی بدون پیش‌متن نیست ؛ اصل اساسی نظریه بینامتنیت را تشکیل می دهد و بیانگر این است که متنها همواره بر پایه‌های متنهای گذشته بنا می شوند. همچنین، هیچ متنی، جریانی یا اندیشه‌ای به طورناگهانی و دفعی ، بدون زمینه و بدون گذشته خلق و ایجاد نمی شود، بل که همیشه از پیش چیزی یا چیزهایی وجود داشته است. انسان نمی تواند هیچ چیز از هیچ  بسازد یا از هیچ چیزی دست به آفرینش بزند، بل که باید تصویری (خیالی یا واقعی) از متنی یا زمینه ای  وجود داشته باشد تا ماده ی اولیه ی ذهن او شود تا او بتواند آنرا همانگون یا دگرگون شده بسازد. یا تصویری که دریافت کرده بازسازی نماید و یا از تصاویر گوناگون ترکیبی نوین بیافریند. و در اینجا آفرینش و خلاقیت و ابداع همگی مفاهیم نسبی تلقی می‌گردند.

بی تردید مهم‌ترین چهره و بنیانگذار اصلی مبحث بینامتنیت(Intertexuality)، ژولیا کریستوا (Julia Kristeva)است. او که در1941 ودربلغارستان متولد شده ، روانکاوو نظریه پرداز فمینیست زبان و ادبیات است. در 1965 پس از گرفتن یک بورس دکتری به پاریس رفت.در آنجا به جنبش روشنفکری چپ گرا که گرد مجله ی ادبی " تل کوال" (Tel Quel) جمع شده بودند،پیوست.تأثیرگذارترین آموزگاراو در این دوره،رولان بارت(دیگر نظریه پرداز ومروج و نشر دهنده ایده بینامتنیت)  بود. نظریه ی بینامتنیت در ارتباط با مفهوم " گفت و گوگرایی" (Dialogism) میخائیل باختین شکل گرفت و نخستین بار در مقاله ی «واژه،گفت و گو و رمان » (1969) مطرح شد.

در واقع کریستوا پس از وضع واژه ی بینامتنیت،  زمینه ی پیدایش چنین مطالعاتی را فراهم آورد. او دارای نظریه‌های نوین و قابل‌ توجهی درباره ی زبان و ادبیات است، که از جمله مراجع مهم در این عرصه تلقی می گردند؛ نظریاتی همچون امر نشانه‌ای و امر نمادین، متن زایشی و متن پدیداری،فرآیند دلالت،پذیرش غیریت، آمیختگی زبان،آلوده انگاری،نظریه ی رنگ و هویت زنانه در ادبیات و به‌ ویژه بینامتنیت. کریستوا فقط واضع یک اصطلاح نبود، بل که به نظریه‌پردازی در خصوص بینامتنیت نیز اقدام کرد و کوشید تا میان بینامتنیت و آنچه اغلب با آن اشتباه گرفته می شود یعنی «نقد منابع»‌ تمایز قائل شود. لازم به توضیح است که بینامتنیت کریستوایی امکان مطالعه ی کاربردی را به محققان میسر نمی سازد بل که فقط در حد یک نظریه ی صرف باقی می‌ماند. در ضمن بینامتنیت کریستوایی بر خلاف بارتی آن بیشتر متوجه تولید متن است تا خوانش آن. همین موضوع موجب ایجاد دو جریان اصلی بینامتنیت یعنی تولیدی و خوانشی گردیده است.

گفتنی است که نظریه ی بینامتنیت کریستوا تأثیرشگرفی بر مطالعات ادبی و تا حدودی بر فلسفه و دین پژوهی گذاشته است.اگر فرصتی دست داد،راجع به بینامتنیت بارتی و نیزترامتنیت ژنتی مطالبی ارایه خواهد شد.

 

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۹ ، ۱۲:۰۵
نیکان