هیچ متنی،بدون پیش متن نیست!!
هیچ متنی بدون پیشمتن نیست ؛ اصل اساسی نظریه بینامتنیت را تشکیل می دهد و بیانگر این است که متنها همواره بر پایههای متنهای گذشته بنا می شوند. همچنین، هیچ متنی، جریانی یا اندیشهای به طورناگهانی و دفعی ، بدون زمینه و بدون گذشته خلق و ایجاد نمی شود، بل که همیشه از پیش چیزی یا چیزهایی وجود داشته است. انسان نمی تواند هیچ چیز از هیچ بسازد یا از هیچ چیزی دست به آفرینش بزند، بل که باید تصویری (خیالی یا واقعی) از متنی یا زمینه ای وجود داشته باشد تا ماده ی اولیه ی ذهن او شود تا او بتواند آنرا همانگون یا دگرگون شده بسازد. یا تصویری که دریافت کرده بازسازی نماید و یا از تصاویر گوناگون ترکیبی نوین بیافریند. و در اینجا آفرینش و خلاقیت و ابداع همگی مفاهیم نسبی تلقی میگردند.
بی تردید مهمترین چهره و بنیانگذار اصلی مبحث بینامتنیت(Intertexuality)، ژولیا کریستوا (Julia Kristeva)است. او که در1941 ودربلغارستان متولد شده ، روانکاوو نظریه پرداز فمینیست زبان و ادبیات است. در 1965 پس از گرفتن یک بورس دکتری به پاریس رفت.در آنجا به جنبش روشنفکری چپ گرا که گرد مجله ی ادبی " تل کوال" (Tel Quel) جمع شده بودند،پیوست.تأثیرگذارترین آموزگاراو در این دوره،رولان بارت(دیگر نظریه پرداز ومروج و نشر دهنده ایده بینامتنیت) بود. نظریه ی بینامتنیت در ارتباط با مفهوم " گفت و گوگرایی" (Dialogism) میخائیل باختین شکل گرفت و نخستین بار در مقاله ی «واژه،گفت و گو و رمان » (1969) مطرح شد.
در واقع کریستوا پس از وضع واژه ی بینامتنیت، زمینه ی پیدایش چنین مطالعاتی را فراهم آورد. او دارای نظریههای نوین و قابل توجهی درباره ی زبان و ادبیات است، که از جمله مراجع مهم در این عرصه تلقی می گردند؛ نظریاتی همچون امر نشانهای و امر نمادین، متن زایشی و متن پدیداری،فرآیند دلالت،پذیرش غیریت، آمیختگی زبان،آلوده انگاری،نظریه ی رنگ و هویت زنانه در ادبیات و به ویژه بینامتنیت. کریستوا فقط واضع یک اصطلاح نبود، بل که به نظریهپردازی در خصوص بینامتنیت نیز اقدام کرد و کوشید تا میان بینامتنیت و آنچه اغلب با آن اشتباه گرفته می شود یعنی «نقد منابع» تمایز قائل شود. لازم به توضیح است که بینامتنیت کریستوایی امکان مطالعه ی کاربردی را به محققان میسر نمی سازد بل که فقط در حد یک نظریه ی صرف باقی میماند. در ضمن بینامتنیت کریستوایی بر خلاف بارتی آن بیشتر متوجه تولید متن است تا خوانش آن. همین موضوع موجب ایجاد دو جریان اصلی بینامتنیت یعنی تولیدی و خوانشی گردیده است.
گفتنی است که نظریه ی بینامتنیت کریستوا تأثیرشگرفی بر مطالعات ادبی و تا حدودی بر فلسفه و دین پژوهی گذاشته است.اگر فرصتی دست داد،راجع به بینامتنیت بارتی و نیزترامتنیت ژنتی مطالبی ارایه خواهد شد.
بینامتنیت به همان اندازه که آغاز را انکار می کند، به همان اندازه نیز پایان را منکر می شود. در یک زنجیره و شبکه متنی آغاز و پایانی وجود ندارد و هر متنی در میانه قرار دارد، در ساختنش متنهای دیگر حضور داشتند و آن نیز در متنهای پسین حضور خواهد داشت. هر پایانی یک آغاز و میانه است. در قاعده بینامتنیت نقطه پایانی وجود ندارد و همواره پیوندهای درونی جهان متنی را گسترش و توسعه می بخشند. بنابراین، آنچه در جاهای دیگر پایاننامه نامیده می شود، در اینجا پسنامه یا بیشنامه است.