روز بیستم مهر، روز بزرگداشت حضرت حافظ است. شاید آن روز نباشم و نتوانم درباره ی "خدای ایهام" و "پدرایجاز" ، پُستی منتشر نمایم.
لذا غزل زیر را همین امروز(نهم مهر) به میمنت گرامیداشت "رونق بخش غزل" (غزل سرایی حافظ بدان رسید که چرخ - نوای زهره به رامشگری بهشت از یاد//بداد دادِ سخن در غزل بدان وجهی - که هیچ شاعر از آنگونه دادِ نظم نداد//چو شعرِ عذبِ روانش،زِبَر کنی گویی - هزار رحمتِ حق بر روانِ حافظ باد//) تدارک می بینم تا در روز بیستم نشر یابد.
باشد غزل زیر که شاید یکی از زردترین غزل های لسان الغیب باشد، مطبوع طبع دوستداران حضرتش افتد >
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست